شکاف عاطفی و نازل بودن نوع دوستی در جوامع غربی و به ویژه ایالات متحده باعث رواج این هنجارهای اجتماعی و بی تفاوتی ناظران شده است.
پس از کشتارهای فجیع و وحشتناک چند روز گذشته در ایالات متحده، دنیا به این باور رسید که دونالد ترامپ رئیس جمهور نژادپرست دنیا از مخالفان اصلی عدم تغییر قانون حمل سلاح است و در واقع از «کارتلهای اسلحه» در این کشور آشکارا و پنهان و در سخنرانیهایش حمایت میکند و با صحبتها و مواضع نژادپرستانه و افراطیگری و یکجانبهگرایی توام با خشونت و فشار، باعث ترویج و نشر و گسترش بیشتر خشونت و تیراندازی- درست همان چیزی که کروسیوس چند روز پیش پس از کشتار وحشیانهاش در تگزاس مدعی شده بود- شده است.
چرا که طبق آمار مرکز خشونتهای ایالات متحده دستکم روزانه ۱۸۸حادثه تیراندازی در این کشور به وقوع می پیوند. در یک جامعه مانند ایالات متحده آمریکا افراد نه فقط به ویژگی های عینی موقعیت، بلکه به تعبیر و تفسیرهای ذهنی خودشان از موقعیت نیز واکنش نشان می دهند.
حتی آسان سازی اجتماعی، که نوعی نفوذ اجتماعی ابتدایی است، تا حدودی به تعبیر و تفسیر فرد از آنچه دیگران انجام می دهند، یا می اندیشند بستگی دارد و غالبا تعریف یا تفسیر موقعیت، مکانیسم اصلی تاثیرگذاری افراد بر یکدیگر است. در سال۱۹۶۴میلادی به دختر جوانی به نام کیتی جنوویس در بیرون آپارتمانش در نیویورک در ساعات آخر شب حمله شد. او بیش از نیم ساعت با ضارب خود مبارزه کرد، ولی سرانجام به قتل رسید.
حداقل ۳۸ نفر از همسایگان صدای جیغ های او را که کمک می خواست می شنیدند، اما هیچ کس به یاری او نشتافت. حتی هیچ کس به پلیس اطلاع نداد. جامعه آمریکا از این حادثه به وحشت افتاد و روانشناسان اجتماعی دست به کار تحقیق درباره علل آنچه که در آغاز بی احساسی ناظران(bystander apathy) گفته می شد، شدند.
اما تحقیقات آنها نشان داد که «بی احساسی» اصطلاح خیلی درستی نیست و تنها بی تفاوتی ساده نیست که ناظران را از دخالت در موقعیت های اضطراری باز می دارد. در جایگاه نخست، بازدارنده های واقعنگر از قبیل«خطر جانی» قرار دارند. دوم، دخالت کردن ممکن است مستلزم و مستوجب حضور طولانی در دادگاه یا گرفتاریهای دیگر باشد. سوم، موقعیتهای اضطراری غیرقابل پیشبینی بوده «شبیه حادثه مرگبار دیتون در اوهایو و الپاسوی تگزاس که منجر به قتل و عام ۳۲ شهروند آمریکا شد» و مستلزم عمل سریع و برنامه ریزی نشده است و تعداد کمی از ما آماده وارد عمل شدن در چنین موقعیت هایی هستیم. سرانجام این خطر برای کسی که وارد عمل می شود وجود دارد که به خاطر تفسیر غلط از موقعیت به عنوان اضطراری(حال آنکه نیست)، خود را مسخره دیگران کند. محققان چنین نتیجه می گیرند که «مداخله ناظر در موقعیت اضطراری چندان چنگی هم به دل نمیزند.
بنابراین شاید اصولا جای شگفتی باشد که کسی در چنین موقعیت هایی پا به میدان بگذارد.» هرچند ممکن است تصور کنیم که حضور ناظران دیگر، فرد را تشجیع می کند که علی رغم خطرات، در موقعیت اضطراری دخالت کند، تحقیقات عکس این مطلب را نشان می دهد. اغلب اوقات همین حضورِ افراد دیگر است که ما را از دخالت کردن بازمی دارد. بسیاری از موقعیتهای اضطراری، در آغاز مبهم اند. مردی که تلوتلو می خورد آیا بیمار است یا مست؟
دودی که دیده می شود، از آتش برمیخیزد یا بخار است که از پنجره بیرون میزند؟ «کروسیوس» قاتلی که دست به کشتار خشونت بار دسته جمعی در فروشگاهی در الپاسوی تگزاس که ششمین شهر پر جمعیت تگزاس است می زند، آیا بیگانه ای «مواضع دونالد ترامپ علیه سیاست های مهاجرتی و ایجاد دیوار حائل بین مکزیک و آمریکا و جدا کردن کودکان از والدین مهاجران» او را به گفته خودش تهدید کرده است یا با خودش در تعارض، ستیز و گریز است؟
یکی از روشهای معمول آمریکایی ها در برابر چنین معماهایی این است که از اقدام به عمل دست نگه می دارند. البته احتمال دارد در آن صحنه مردمان دیگری را هم ببینید که بنا به همان دلایل، طوری رفتار می کنند که گویی هیچ مشکلی وجود ندارد. نام این وضعیت، غفلت جمعی «کثرت گرایانه» است؛ یعنی هر یک از افراد گروه با رفتاری حاکی از اینکه گویی موقعیت اضطراری نیست، دیگران را گمراه می کند.
ما همگی چیزهایی در این باره شنیده ایم که وقتی کسی باعث می شود که شخص بعدی واکنش شدیدتری نشان دهد، در نتیجه جمعیتی وحشت زده ایجاد شده است. موقعیت عکس که در آن جمعیت، افراد خود را به عدم واکنش وا می دارد ممکن است رایج هم باشد. معمولا غفلت جمعی که باید «آنومی فراموشی جمعی» به آن اطلاق کرد از تبعات جوامعی مانند آمریکاست که ادعای پست مدرنی و جامعه باز دارند که با تهدیدها و بحرانها و هنجارهای اینچنینی دست به گریبانند.
هر فرد، با مشاهده اینکه دیگران آرام اند، ابهام موقعیت را اینگونه برای خود رفع و توجیه می کند و نتیجه می گیرد که اضطراری نیست و ناشی از همان بی تفاوتی، غفلت جمعی و لوث مسئولیتی است، چرا که غفلت جمعی می تواند منجر به اضطراری ندانستن موقعیت شود. اما این فرآیند نمی تواند رویدادهایی از قبیل قتل جنوویس در نیویورک و کشتارجمعی کروسیوس در الپاسوی تگزاس را که در آن اضطراری بودن کاملا هویدا و آشکار است، توجیه کند.
به علاوه، همسایه های کیتی جنوویس نمی توانستند یکدیگر را از پشت پنجره های پرده دار ببینند و از این رو نمیتوانستند بگویند که دیگران آرام هستند یا وحشت زده، یا زمامداران کاخ سفید «ترامپ،پمپئو و بولتون» که بارها و بارها این چنین فجایعی را در تلویزیون های خویش دیده اند.
نتیجه میگیریم که فرآیند تعیین کننده در اینجا «لوث مسئولیت» است. وقتی شخصی مثل کروسیوس بداند که افراد دیگری نیز «همتای او در دیتون اوهایو که ۱۰ تن را به کام مرگ کشاند» حضور دارند، بار مسئولیت تنها بر دوش او نمیافتد. هریک از آنها می تواند فکر کند که «کس دیگری تا به حال باید کاری انجام داده باشد؛ کس دیگری دخالت خواهد کرد.» اما در غرب شکاف عاطفی و نازل بودن نوع دوستی بر عکس جوامع شرقی و به ویژه کشور عزیزمان ایران که به نوع دوستی ژرف و روابط عاطفی شگرف در جهان قدمتی به دارازی تاریخ و تمدن کهنش داشته و در دنیا سرآمد و شهره است، در جوامع غربی و به ویژه ایالات متحده باعث رواج این هنجارهای اجتماعی و بی تفاوتی ناظران شده است.