«ایدئولوژی» یکی از بحثبرانگیزترین مفاهیمی است که در تحلیل سیاسی با آن مواجه می شویم.
اگر چه این اصطلاح را امروزه برای اشاره به جهانبینی یا فلسفه اجتماعی توسعه یافته ای در معنای بی طرف آن به کار می برند، در گذشته معانی ضمنی شدیداً منفی یا توهین آمیزی داشت.
مفهوم ایدئولوژی، در گذر دوران پر پیچ و خم خود، عموماً به صورت سلاحی سیاسی برای محکوم کردن یا انتقاد از اعتقادات یا آموزه های رقیب به کار رفته است.
اصطلاح ایدئولوژی را «دستوت تو تراسی» فیلسوف فرانسوی، در سال 1796 وضع کرد. او این اصطلاح را برای اشاره به «علم اندیشه ها» یا همان اندیشه شناسی به کار برد که در نظر دارد خاستگاه های تفکر و اندیشه های آگاهانه را بازشکافد.
امید و آرمان دوتراسی این بود که ایدئولوژی هم سرانجام از همان جایگاهی که علومی مانند جانورشناسی و زیست شناسی دارند برخوردار شود. امّا در سدۀ نوزدهم در نوشته های کارل مارکس معنای «ماندگاری» به این اصطلاح داده شد.
از منظر مارکس، ایدئولوژی به معنی اندیشه های «طبقه حاکم» است، اندیشه هایی که از نظام طبقاتی حمایت می کند و استثمار را زنده نگه می دارد.
مارکس و انگلس در یکی از آثار نخستین خود، «ایدئولوژی آلمانی»، نوشتند: « در هر دورۀ تاریخی، اندیشه های طبقه حاکم، اندیشه های حاکم بر آن دوره اند، یعنی طبقه ای که نیروی مادی حاکم بر جامعه است، در عین حال نیروی فکری حاکم نیز هست. طبقه ای که ابزار تولید مادی را در اختیار دارد، در عین حال ابزار تولید ذهنی را نیز در دست دارد.»
ویژگی بارز ایدئولوژی در معنای مارکسیستی، دروغین بودن آن است که از طریق پنهان نگه داشتن تضادهای اصلی جوامع از چشم طبقات اجتماعی، زیر دستی و انقیاد طبقات را پنهان می کند و پیچیده می سازد. تا آنجا که به سرمایه داری مربوط است، ایدئولوژی بورژوازی مالک، پرولتاریای استمار شده را از شناخت واقعیت استثمار خود باز می دارد و به این طریق موجب ایجاد توهم یا «آگاهی کاذب» می شود.
با این حال مارکس معتقد نبود که همه نظرهای سیاسی، خصلتی ایدئولوژیک دارند و می گفت؛ کار خود او که کوشید روند استثمار و سرکوبی طبقاتی را آشکار کند، عملی بود. به نظر او، بین علم و ایدئولوژی و بین راست و دروغ، تمایز آشکاری می توان قائل شد. امّا این تمایز در نوشته های مارکسیست های بعدی مانند لنین و گرامشی رو به کاهش گذاشت. این متفکران نه تنها به ایدئولوژی بورژوایی، بلکه به ایدئولوژی سوسیالیستی یا ایدئولوژی پرولتاریا هم اشاره کرده اند-اصطلاحی که مارکس احتمالاً آنها را بی معنا می دانست.
لیبرال ها و محافظه کاران نیز کاربردهای دیگری برای اصطلاح ایدئولوژی یافته اند. پیدایش دیکتاتوری های توتالیتری در دوره میان دو جنگ جهانی موجب شد متفکرانی مانند کارل پوپر، جی.ال.تالمن و هانا آرنت ایدئولوژی را وسیلۀ کنترل اجتماعی با هدف تأمین رضایت و انقیاد بدانند. این کاربرد لیبرالی مربوط به دوران جنگ سرد، با اتکای زیاد بر نمونه های فاشیسم و کمونیسم، ایدئولوژی را یک نظام فکری بسته می دانست که با طرح ادعای انحصاری بودن حقیقت از تحمل اندیشه های مخالف و باورهای رقیب سر باز می زند. در مقابل، لیبرالیسم که مدعی ست بر تعهدی بنیادین به آزادی فردی پایه گذاری شده است، همچنین آموزه هایی مانند محافظه کاری و سوسیالیسم دموکراتیک که اصول آنرا به طور کلی تأیید می کنند، آشکارا ایدئولوژی نیستند. این آموزه ها در این معنا، «باز» اند که امکان بحث آزاد، مخالفت و انتقاد را فراهم کنند و حتی بر آن تأکید دارند.
متفکرانی همانند مایکل اوکشات، مبدع کاربرد کاملاً متمایزی از اصطلاح ایدئولوژی بوده اند. این دیدگاه، شکاکیتی نوعاً محافظه کارانه را درباره ارزش عقل گرایی منعکس می کند و از این باور برآمده است که جهان عمدتاً فراتر از درک ذهن انسان است.
به گفتۀ اوکشات، «در فعالیت سیاسی، انسان در دریایی بی کران و ژرف سفر می کند». از این چشم انداز، ایدئولوژی ها، نظام های فکری انتزاعی تلقی می شوند؛ یعنی مجموعه اندیشه هایی که واقعیت سیاسی را تحریف می کنند زیرا ادعا دارند که چیزی را توضیح می دهند که به بیانی صادقانه دور از فهم است. به همین دلیل، محافظه کاران به طور متعارف این عقیده را نمی پذیرند که به یک ایدئولوژی وابسته اند و جای آن ترجیح می دهند محافظه کاری را گرایش یا «وضعیت ذهن» توصیف کنند و اعلام کنند به عمل گرایی، سنت و تاریخ ایمان دارند.
امّا عیب هر یک از این کاربردها آن است که چون منفی یا تحقیر آمیز اند، کاربرد اصطلاح ایدئولوژی را محدود می کنند.
به سخن دیگر، برخی آموزه های سیاسی در طبقه بندی «ایدئولوژی» ها قرار نمی گیرند. برای نمونه مارکس بر این موضوع اصرار داشت که اندیشه هایش علمی اند نه ایدئولوژیک؛ لیبرال ها همواره منکر آن بوده اند که لیبرالیسم را می توان یک ایدئولوژی دانست و محافظه کاران به طور سنّتی گفته اند که شیوۀ عمل گرایانه و نه ایدئولوژیک سیاست را پذیرفته اند.
افزون بر این، هر یک از این تعاریف، با ارزش ها و گرایشات و آموزه های سیاسی خاصی همراه اند، بنابراین، تعریفی اختصاصی از ایدئولوژی یعنی تعریفی که جامعیت کاملی در مورد تمامی عقاید سیاسی داشته باشد، باید بی طرفانه باشد و این نظر را رد کند که ایدئولوژی ها، خوب اند یا بد، راست اند یا دروغ، آزادی بخش اند یا سرکوبگر.
خوبی معانی جدید و اجتماعی - علمی این اصطلاح که ایدئولوژی را نظام اعتقادی دارای گرایش عملی تلقی می کند این است که مجموعه ای است از اندیشه های به هم پیوسته که عمل سیاسی را به طریقی هدایت می کند یا به آن الهام می بخشد.
برخی از متفکران اسلامی همچون استاد مطهری نیز ایدئولوژی را مساوی مکتب دانستهاند. ایشان در تعریف ایدئولوژی میگوید: ایدئولوژی یک تئوری کلی، طرح جامع و هماهنگ و منسجم است که هدف اصلی آن کمال انسان و تامین سعادت همگانی است و در آن خطوط اصلی و روشها، بایدها و نبایدها، خوبها و بدها، هدفها و وسیلهها، نیازها و دردها و درمانها، مسئولیتها و تکلیفها مشخص باشد و منبع الهام تکالیف و مسئولیتها برای تمام افراد باشد. از نظر ایشا ن ایدئولوژی با مفهوم قرآنی شریعت یکی است.
نیاز به ایدئولوژی همواره در جوامع بوده است و هر چه انسان بیشتر رشد کرده نیاز به این فلسفه زندگی افزونتر شده است. رشد و تکامل علمی و عقلی بشر عواطف و پیوندهای احساسی انسانها را تضعیف نموده است و در این شرایط آنچه به بشر امروز و به طریق اولی به بشر فردا آرمان مشترک میدهد و ملاک خیر و شر برای او میگردد یک فلسفه زندگی انتخابی، آگاهانه، آرمانخیز، مجهز به منطق و به عبارت دیگر یک ایدئولوژی جامع است.
از نظر استاد مطهری ایدئولوژیها بر دو نوعاند: ایدئولوژی انسانی و ایدئولوژی گروهی.
ایدئولوژی انسانی یعنی ایدئولوژیهایی که مخاطب آن نوع انسان است نه یک گروه یا طبقه خاص. و در مقابل ایدئولوژیهای گروهی داعیه رهایی و نجات و پیشرفت گروهی خاص را دارند. هر کدام از این ایدئولوژیها مبتنی بر نوعی نگاه ویژه درباره انسان است. ایدئولوژی انسانی مانند ایدئولوژی اسلامی به فطرت و امری مشترک میان همه انسانها معتقد است. همان وجدان فطری صلاحیت دعوت، مخاطب شدن و حرکت را به انسان میدهد.
ایدئولوژی گروهی معتقد است شعور و وجدان انسان تحت تاثیر عوامل محیطی و فرهنگی شکل میگیرد. انسان مطلق صرفنظر از عوامل تاریخی یا اجتماعی خاص نه شعور دارد و نه وجدان و نه صلاحیت دعوت و خطاب. فلسفههای قومی و ملی چنین دیدی نسبت به انسان دارند. خاستگاه این فلسفهها منافع طبقاتی و یا احساسات قومی و نژادی و فرهنگ قومی است.
به باور شهید مطهری، بدیهی است که تنها یک ایدئولوژی آن هم ایدئولوژی انسانی و نه گروهی، ایدئولوژی یگانه و نه مبتنی بر تقسیم و تجزیه انسان، ایدئولوژی فطری و نه سودگرایانه میتواند ماهیت انسانی داشته باشد و بر مبنای ارزشهای انسانی تکیه کند.
به نظر می رسد، تعاریف مرتبط با ایدئولوژی در اندیشه های نظریه پردازان اسلامی به معانی جدید و جامع از ایدئولوژی در عصر حاضر، نزدیک تر باشد.
انتهای پیام/*
مرجع : سیاست اندرو هیوود - جلد دوم مجموعه آثار شهید مطهری