امام حسن مجتبی (ع) شهرت به گفتن کلمات حکیمانه دارد. حکمت در این جا به چه معناست؟ آیا مراد از آن فلسفه است یا چیزی دیگر؟
حکمت نه فلسفه است نه اخلاق. این را می دانیم، اما از پاسخ این پرسش که حقیقت حکمت چیست، به دلیل استعمال آن در معانی مختلف به طور دقیق آگاه نیستیم.
وقتی از میراث حکمی امامان یا اولیاء الهی سخن می گوییم، مراد از حکمت چیست؟
وقتی فردوسی را حکیم می شمریم، اشاره به کدام وجه شعری او داریم.
شاید کلی ترین پاسخ این باشد که مقصود کلمات حکیمانهای است که از یک سو نشانگر عمق بینش حکمی آن بزرگواران و از سوی دیگر، استفاده از چنین ابزاری برای ارائه بخشی از آگاهی های اخلاقی و انسانی به جامعه است.
اینجا مقصود تقسیم حکمت به نظری و عملی نیست، بلکه تجربه های ذهنی و عملی انسانی و ناظر به کمال مطلق و ارزشهای فطری است که به صورت کلمات حکیمانه بر زبان جاری می شود. این روایت که اگر کسی چهل روز خود را خالص برای خدا گرداند، خداوند حکمت را از قلبش بر زبانش جاری می کند، همین حکمت است.
به سخن دیگر، در کنار بیان اصول اعتقادی و فکری، و همین طور شریعت و فقه، بخشی به عنوان اخلاق وجود دارد که بخشی از منبع آن، آموزه های الهی در قرآن و حدیث و بخشی دیگر از فطرت انسانی و روح حکمی انسانهاست. حکمت نه فلسفه است و نه وحی مستقیم الهی، حکمت معارف برخاسته از فطرت پاک الهی است.
وقتی گفته می شود که لقمان حکیم است، دقیقا به همین معناست. حکمت برآیند معرفتی توحید، شریعت و اخلاق است که خداوند روی آن تکیه میکند. فهمی اخلاقی از معارف توحیدی، چیزی که خیر کثیر ـ کوثر ـ خوانده شده است: وَمَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیرا.
خداوند در قرآن مرتبه حکمت را در مرتبه پس از کتاب و حتی در جایی پیش از تورات و انجیل قرار داده است: وَیُعَلِّمُهُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنجِیل و در جای دیگر: وَإِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنجِیل. و در جای دیگر: ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، بنابرین این همان طور که کتاب ابزار هدایت است، حکمت هم ابزار هدایت است. در باره لقمان هم آمده است: وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ. در آیه اخیر، امام کاظم معنای حکمت را برای هشام بن حکم، به معنای فهم و عقل دانسته اند. [کافی: 1 / 16].
یکی از جنبه های آگاهی بخشی اهل بیت، صدور کلمات حکمت آمیز است که به خصوص در فرهنگ ادبی عرب، جایگاه ویژهای داشته است: از رسول خدا (ص) نقل شده که فرمود: انّ الله أجری علی ألسن أهل بیتی مصابیح الحکمة. و در جای دیگر: ما زهد عبد فی الدنیا الا أثبت الله الحکمة فی قلبه و بصّره فی الدنیا.
و از امام علی علیه السلام نقل شده که فرمود: روّحوا انفسکم ببدیع الحکمة. و از رسول خدا نقل شده است که فرمود: رأس الحکمة مخافة الله. اوج حکمت، ترس از خداوند است. و فرمود: نعم اللّه أکثر من أن تشتری إلّا ما أعان علیه و ذنوب ابن آدم أکثر من أن تغفر إلّا ما عفا عنه، نعمت های خداوندی بیش از آن است که تو بتوانی تهیه کنی، مگر خودش کمک کند، و گناهان آدمی بیش از آن است که بخشیده شود مگر خودش بگذرد.
این میراث در درجه اول از پیامبر و امام علی و پس از آنان، از سایر امامان با ارائه کلمات قصار حکیمانه و اخلاقی، میراثی با ارزش و قابل تأمل است. البته بسیاری از بزرگان در تاریخ اسلام نیز جملات حکیمانه ای دارند و این اساسا، یک موهبت الهی است.
در آثار ادبی کهن اسلامی، مانند کتابهای جاحظ، ابن قتیبه، ابن عبدالبر و بسیاری دیگر، این کلمات به صورت موضوعی درج شده و برای قرنها، منبعی برای تغذیه فکری توده های مردمی بود که این آثار را مطالعه میکردند.
در این میان، چهره ویژه ای از امام مجتبی (ع) در آثار کهن ادبی در ارائه کلمات حکیمانه هست که به تناسب و البته با اختصار به آن اشاره می کنیم. زیرا هدف ما در واقع، ترسیم یک خط کلی فکری در زندگی ائمه است، نه جستجوی کامل در همه موارد.
برای مثال این سخن امام مجتبی که فرمود: الحلم وزیر العلم، یا این سخن آن حضرت که المصائب مفتاح الاجر مصیبتها کلید پاداشاند، از این قبیل است.
چند جمله از مواعظ حکیمانه و اخلاقی امام مجتبی علیه السلام چنین است: یابن آدم عِفَّ عن محارم الله تکنْ عابدا، و ارضَ بما قَسَمَ اللّه سبحانه تکن غنیّا، و أحْسِن جوارَ من جاورک، تکنْ مسلما، و صاحِبِ الناس بمثل ما تحبُّ أن یصاحبوک بمثله تَکنْ عدلا. إنّه کان بین أیدیکم أقوام یجمعون کثیرًا، و یبنون مشیدًا، و یأملون بعیدًا، أصبح جمعهم بورا، و عملهم غرورا، و مساکنهم قبورا، یابن آدم! إنّک لمتزل فی هَدْم عمرک منذ سقطتَ من بطن امّک، فخذ مما فی یدیک لما بین یدیک، فإنّ المؤمن یتزوّد و الکافر یتمتّع، و کان یتلوا بعد هذه الموعظة: و تزوّدوا فإنّ خیر الزاد التقوی.
ای فرزند آدم! از حرامهای الهی خود را پاک نگهدار، عابد خواهی بود. راضی به آنچه خدا تقسیم کرده باش، بی نیاز خواهی بود. با همسایگانت خوب رفتار کن، مسلمان خواهی بود. با مردم همان گونه رفتار کن که دوست داری با تو رفتار کنند، عادل خواهی بود. در برابر شما، اقوامی بودند که اموالی گردآوردند، بناهایی ساختند، آرزوهای طولانی داشتند اما آنچه فراهم آوردند، بیفایده ماند، کارهایشان فریب و بیپایه شد و سکونتگاهایشان، مقبره گردید.
ای فرزند آدم! از روزی که از مادر زاده شدی، یکسره در نابودی عمرت تلاش میکنی. از آنچه در اختیار توست، توشهای برای آنچه پیش روی توست فراهم سازد. مؤمن زاد و توشه بر میدارد، کافر به عیش میپردازد.» و آن حضرت بعد از این موعظت این آیه را میخواند که توشه برگیرید که بهترین توشه تقواست.
نمونه دیگری از جملات حکیمانه آن حضرت اینهاست: إذا سمعت احدًا یتناول أعراض الناس فاجتهد أن لایعرفک، ، و لا تتکلَّف ما لاتُطیق و لاتتعرّض لما لا تُدرک، و لا تَعِد ما لا تقدر علیه، و لا تُنفق الاّ بقدر ما تستفید، و لا تَطلب من الجزاء الاّ بقدر ما عندک من الغَنَاء، و لا تفرح الا بما نِلْتَ من طاعة الله تعالی، و لا تتناول إلاّ ماتری نفسک أهلا له، فإنّ تکلُّفَ ما لا تُطیق سَفَهٌ، و السعی فیا لا تدرک عناءٌ، و عِدَةَ ما لا تنجز تفضح، و الإنفاق من غیر فائدة حَرَبٌ، و طلب الخیر بغیر غناء سخافة، و بلوغ المنزلة بغیر استحقاق یشفی علی الهلکة.
وقتی دیدی که کسی متعرض آبروی مردم میشود، تلاش کن تا تو را نشناسد، آنچه را طاقت انجامش را نداری، بر خود تکلیف مکن، و متعرض آنچه بدان نمیرسی، نشو، و آنچه را تسلط بر آن نداری، به شمار میار، و جز به مقدار آنچه بهره میبری، خرج مکن و جز به مقدار داشت هایت، برداشت مطلب، و جز در آنچه طاعت الهی را به جای میآوری، خشنود مباش، و جز در آنچه خود را شایسته آن می دانی، وارد مشو، چرا که تکلیف ما لایطاق سفاهت است و تلاش برای آنچه دست نایافتنی است، زحمت است و شمارش آنچه در اختیارت نیست، فضاحت است و خرج کردن در آنچه فایده ندارد، عصبانیت و خشم است؛ همچنان که انتظار برداشتی افزون بر داشت هم سخافت و بیعقلی است؛ چندان که نشستن در جایگاهی که شایستگی و استحقاقش نیست، مشرف شدن بر هلاکت و نابودی است.
از امام مجتبی نقل شده که فرمود: المزاح یأکل الهیبة، شوخی کردن، هیبت انسان را از میان میبرد. به امام مجتبی علیه السلام گفته شد: إن فلانا یقع فیک، فقال: ألقیتنی فی تعب، الآن أستغفر الله لی و له. فلان شخص از تو بدگویی کرد. آن حضرت گفت: تو مرا به زحمت انداختی. اکنون برای خودم و او طلب مغفرت و آمرزش میکنم.
و در کلامی دیگر حضرت مجتبی فرمود: لا تعاجل الذنب بالعقوبة و اجعل بینهما للاعتذار طریقا. در عقوبت بر گناه عجله نکن و میان آن دو زمانی را برای عذرخواهی باقی گذار
*ویژگی های امام مجتبی علیه السلام
اکنون که به اینجا رسیدیم بی مناسبت نیست اشاره ای به ویژگی های آن حضرت هم داشته باشیم.
امام حسن (ع) در نیمه ماه مبارک رمضان سال سوم هجری به دنیا آمد، در حالی که شباهت زیادی به جدش رسول خدا (ص) داشت. سالها در کنار جدش رسول خدا(ص) و پدرش علی مرتضی (ع) زندگی کرد، و پس از شهادت پدر بزرگوارش، رهبری شیعیان را عهدهدار شد. ابورزین گوید: حسن بن علی (ع) در حالی برای ما خطبه میخواند که لباس سیاه در بر و عمامهای سیاه بر سر داشت.
رسول خدا (ص) علاقه زیادی به امام مجتبی و برادرش حسین داشت و بارها فرمود: الّلهم إنی قد أحببته فأحبَّه و أحبّ من یحبه، من أحبَّنی فلیحبه، و لیبلغ الشاهد منکم الغائب، من أحبّ الحسن و الحسین فقد أحبنی، و من أبغضهما فقد أبغضنی، من سرّه أن ینظر إلی سیّد شباب أهل الجنة فلینظر إلی الحسن بن علی. همه اینها حکایت از دوستی عمیق رسول خدا نسبت به این نواده گرامیاش است که با توجه به تعابیر ارائه شده، قطعا امری بالاتر از دوستی خانوادگی است.
امام مجتبی (ع) بر اساس نقلهای موجود در زهد و عبادت ممتاز بود. از جمله در باره سفرهای حج آن حضرت که پیاده انجام شده، آمده است که :«إنّی لأستحی من ربی أن ألقاه و لم أمش إلی بیته، فمشی عشرین مرّة من المدینة علی رجلیه» من شرم دارم که خداوند را ملاقات کنم در حالی که پیاده به خانه او نرفته باشم. پس بیست بار از مدینه با پای پیاده به زیارت خانه خدا رفت.
در نقل دیگری آمده است که آن حضرت بیست و پنج بار با پای پیاده به سفر حج رفت. ابنسعد در نقل خود پانزده بار ذکر کرده است. بذل و بخشش در راه خدا، یکی دیگر از ویژگیهای اخلاقی آن امام بزرگوار است که مکرر در منابع گزارش شده است.
زمانی که اسماعیل بن یسار همراه عبدالله بن انس برای گرفتن پول به شام، نزد معاویه رفته و چیزی به دست نمیآورند، اسماعیل در شعری خطاب به دوستش ابن انس میگوید: لعمرک ما إلی حسن رحلنا و لا زرنا حسیناً یابن انس، به جان تو سوگند ای فرزند انس که ما به سوی حسن (علیه السلام) نرفته و به زیارت حسین(علیه السلام) نشتافته بودیم. مقصود او این بود که اگر زیارت این دو برادر می رفتیم با دست پر باز میگشتیم.
در نقلی آمده است که شخصی حضور امام حسن (علیه السلام) رسید و اظهار نیاز کرد. امام به او فرمود: نیازهایت را بنویس و به من ده. زمانی که نوشت و آورد، امام دو برابر نیازش بدو پرداخت. در روایت دیگری آمده است که امام، در طول زندگی خود، سه بار و هر بار نیمی از تمامی مایملک خود را در راه خدا بخشید.
ابوهارون نامی گوید: در سفر حج به مدینه رفتیم، گفتیم سری به فرزند رسول خدا(صلی الله علیه وآله) بزنیم و سلامی بر او بکنیم. نزد آن بزرگوار رفتیم و از سفر خود گفتیم. وقتی بازگشتیم، برای هر کدام ما چهارصد فرستاد. نزد آن حضرت برگشته گفتیم که وضعمان خوب است حضرت فرمود: لاتردّوا علیّ معروفی. به امام حسن (ع) گفتند: فیک عظمة، شما عظمت خاصی دارید. امام فرمود: لابل عزَّة، قال الله تعالی: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنین [منافقون: 8]، این عظمت نیست، بلکه عزّت است.
خداوند فرموده است: عزت برای خدا، پیامبرش و مؤمنان است.
امام در مدت هشت نه سالی که پس از صلح در مدینه بودند، مرتب با شیعیان کوفه که برای حج به حجاز میآمدند دیدار داشتند. طبیعی است که آنها حضرت را به عنوان امام خود پذیرفته و در کار دینداری خود از آن حضرت بهره میبردند.
مردی از شامیان گوید: روزی در مدینه شخصی را دیدم با چهرهای آرام و بسیار نیکو و لباسی در بر کرده که به طرز زیبایی آراسته و سوار بر اسب. در باره او پرسیدم. گفتند: حسن بن علی بن ابیطالب است. خشمی سوزان سر تا پای وجودم را فرا گرفت و بر علی بن ابیطالب حسد بردم که چگونه او چنین پسری دارد. پیش او رفته و پرسیدم آیا تو فرزند علی هستی؟ وقتی تأیید کرد، سیل دشنام و ناسزا بود که از دهان من به سوی او سرازیر شد. پس از آن که به ناسزاگویی پایان دادم از من پرسید: آیا غریب هستی؟ گفتم: آری. فرمود: با من بیا، اگر مسکن نداری به تو مسکن میدهم و اگر پول نداری به تو کمک میکنم و اگر نیازمندی، بینیازت سازم. من از او جدا شدم در حالی که در روی زمین محبوبتر از او نزد من کسی نبود.
در باره بذل و بخشش امام روایات دیگری نیز در دست است: مردی نیازمند از امام حسن درخواست کمک کرد.... امام صد دینار به او دادند. پس از آن نزد برادرش حسین آمد... وی نود و نه دینار داده و نخواست با برادرش برابری کند. امام حسن که با مساکین غذا میخورد، وقتی معاویه به مدینه آمد، حتی به دیدن او هم نرفت.
در نقلی آمده است که معاویه برای حج به حجاز آمد و از جمله وارد مدینه شد. اما امام مجتبی (ع) در مجلس او حاضر نگشت. در وقت رفتن، حسن را دید. گفت: من پسر هند هستم، هر مقدار پولی که به اهالی مدینه دادم به تو می دهم. حضرت فرمود: من هم پسر فاطمه هستم و آن را به تو بر می گردانم.