نمايش «غلامرضا لبخندی» به كارگردانی كهبد تاراج نمونه خوبی از توجه به امر روزمره در زندگي معاصر و بازگشت رئاليسم اجتماعی است.
مطالعات فرهنگي يكي از بخشهاي اساسي نظريه انتقادي است كه به خوبي ميتواند تغييرات اجتماعي و فرهنگي تئاتر ايراني را نشان بدهد. اين نظريه از فلسفه «امر والا» و «امر زيبا» دوري ميكند و به تمام بخشهاي مغفول «فرهنگ عامه» ميپردازد. مثلا امر «پرسهزني» در زندگي روزمره معاصر ما بسيار مهم است. بسياري از مخاطبان تئاتر ايراني از طبقه بالا هستند. آنها در كافهها و محلههاي مركزي شهر تهران پرسه ميزنند و اوقات فراغت خود را با كالايي «لوكس» مانند تئاتر پر ميكنند. در واقع، به قول «تورستين وبلن» اغلب مخاطبان تئاتر از طبقه تنآسا و مرفه جامعه ما هستند. افراد طبقات متوسط هم از بازيگران و اجراها عكس ميگيرند و در «اينستاگرام» منتشر ميكنند. آنها براي خود «هويتسازي» ميكنند. اين كار به نوعي باعث «تمايز» ميشود كه توضيحش در كتاب «تمايز» به قلم «پير بورديو» آمده است. مطالعات فرهنگي به «امر روزمره» هم ميپردازد. مثلا تغييرات ديوارها و پوشاك، دگرگونيهاي جالب توجه در ظاهر مردان- به طور خاص ريشگذاشتن آنها-و نوع آرايش زنان و صنعت مُد و رنگ. در اين زمينه، «زندگي سياسي هنرها در ايران» جالب توجه است. قرائت رسمي تئاتر در دهه ۱۳۶۰ به آثار انقلابي و سياسي با رويكرد ضد استعماري و طبقاتي ميپرداخت. در دهه ۱۳۷۰ شاهد دگرگوني شديدي هستيم. تئاترها به سوي نمايشهاي غربي و روشنفكري رفتند. تئاتر تجربي هم دوباره در كارگاه نمايش زنده شد. ما در دهه ۱۳۸۰ دچار هرجومرج شديم. يعني چند انقطاع و گسست شكل گرفت. هنر در قرائت رسمي، تلاش كرد در مناسبتهاي خاص، با كارگردانان حلقه خود، نمايشهاي سفارشي توليد كند ولي بدنه تئاتر به سوي اجراهاي متفاوت رفت. دهه ۱۳۹۰ هم اوج گسست قرائت رسمي و قرائت آلترناتيو است. تئاترهاي شبهخصوصي هم قدرت گرفتند و مجموعهاي از بيكيفيتترين آثار تئاتري با محور «گيشه» و «سرگرمي» سر برآورد. چيزي كه در اين ميان مغفول ماند «رئاليسم اجتماعي» است. ژانر و سبكي كه در دهه اول انقلاب پر رنگ بود و سپس از هم پاشيد. نمايش «غلامرضا لبخندي» به كارگرداني كهبد تاراج نمونه خوبي از توجه به امر روزمره در زندگي معاصر و بازگشت رئاليسم اجتماعي است. بنابراين، تمام تئاتر ايران در آثار روشنفكري و سرگرميمحور خلاصه نميشود؛ بلكه دغدغه اجتماعي و طبقاتي هم در آن ديده ميشود. عباس كاظمي در كتاب «امر روزمره در جامعه پساانقلابي» نشان ميدهد كه «بدن» در ايران سه دوره داشته است. روح بر بدن، در دهه ۶۰ غلبه دارد؛ بدن در دهه ۷۰ تبديل به «ابژه پزشكي» ميشود و ورزش و تناسب اندام تبليغ ميشود؛ بدن در دهه ۸۰ تبديل به «امر زيباشناسانه» ميشود و جوانان مدام عمل زيبايي و آرايش ميكنند. هنر ايراني هم در اين سه دهه رويكردي مشابه بدن داشته است. اما نبايد از تقابل معنايي در نظام نشانهاي غافل شويم: «قرائت رسمي- قرائت ضد رسمي»؛ يا بر اساس نظرگاه آنتونيو گرامشي: «روايت فرادست-روايت فرودست». در نتيجه، رئاليسم اجتماعي در هنر ايران فرودست است.
**یادداشتهایی که ایصال از روزنامه نگاران، نویسندگان و فعالان سیاسی منتشر می کند لزوماً بیان دیدگاه این رسانه نیست، آراء و نظرات ایصال صرفاً در ستون سرمقاله منتشر می شود.