اگر جناحهای سياسی نتوانند با تغيير کنار بيايند يا قدرت ايجاد تغيير داشته باشند جامعه ديگر پذيرای آنان نخواهد بود.
جريان سياست در ايران جرياني آشوبناک است. در جبهه اصولگرايان شکافها دير زماني است آغاز شده و نماينده بروز چنين شکافي را ميتوانيم رئيس دولتهاي نهم و دهم بدانيم.
اگر چه اصولگرايان بر مبناي منافع سياسي خود از او حمايت کردند و حمايت بيدريغ آنها آشکار است.
بارها اين نکته را متذکر شدم و بر آن پاي فشردم که اصلاحطلبي بايد خط و مرز خود را معين کند و نميتواند. لذا در مجموع اصلاحطلبي در مجموعه حکومت تغذيه شد و با چراغ سبز توانست مدتي به صورت محدود وارد عمل شود.
فلذا اين مساله که اصلاحطلبان بايد تکليف خود را از يک سو با حکومت و از سوي ديگر با نيروهاي اجتماعي مورد توجه قرار داده و گفتماني روشن، شفاف و کارآمد را تنظيم کنند، گريزناپذير است و بايد پايگاه اجتماعي اصلاحطلبان روشن شود.
در کارگزاران سازندگي که به هر تقدير آقاي کرباسچي و ديگران در آن قرار دارند و به نقد رئيس دولت اصلاحات ميپردازند افرادي حضور دارند که خاطره برخورد اصلاحطلبان در انتخابات سال 1384 را فراموش نکردهاند.
انتخاباتي که اگر اصلاحطلبان با خرد سياسي برخورد ميکردند و کانديداهايي مثل مهرعليزاده، معين و ديگران به نفع کانديداي معتدل آن زمان يعني آيتا... هاشمي رفسنجاني کنار ميکشيدند روند تاريخي ايران امروز از منظر جناحهاي سياسي و جبههبنديها مسيري ديگر طي ميکرد.
لذا بايد بپذيريم که کارگزاران خاطره رودررويي اصلاحطلبان در سال 84 را هنوز در ذهن دارند و حتي انتخاب حسن روحاني که در سال 92 و 96 با حمايت رئيس دولت اصلاحات توانست موفقيت بهدست آورد را نيز فراموش نکردهاند.
فلذا بايد گفت کارگزاران و حتي اعتداليون در حوزه اصلاحطلبان بهعنوان چسبندگيهاي تاريخي در کنار اصلاحات قرار گرفتند.
در حالي که هيچگاه نميتوانيم بسياري از نمادهاي اعتداليون و کارگزاران سازندگي يا احزابي مانند اعتدال و توسعه را در حوزه اصلاحطلبان قرار دهيم.
هيچگاه نميتوان سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي يا اتحاد ملت و طرفداران کلاسيک رئيس دولت اصلاحات در عرصه ادبيات، هنر و دانشگاه را با يکديگر يکسان بدانيم و بعد نيز حزب اعتدال و توسعه ميانهرو يا کارگزاران سازندگي تکنوکرات را در جناح اصلاحات قرار دهيم.
در بين اصولگرايان نيز نميتوانيم طرفداران اصولگرايي سنتي مانند حزب موتلفه و نمادهاي آنها را در کنار نومحافظهکاراني چون محمود احمدينژاد قرار دهيم و او را در کنار يک راديکاليسم اصولگرايي مانند حسين شريعتمداري بخوانيم. اينها اگر چه در جبهه متفاوت فعال بودهاند اما بخشبنديهاي متفاوتي دارند.
آنچه که در صحنه نيروهاي اجتماعي و جامعه ديده ميشود در دوران پساکرونا هيچ يک از آنها با گفتمانهاي قديم و نيروهاي سنتي خود نخواهد توانست وارد عمل شوند.
حتي نيروهاي جوان اصولگرا و اصلاحطلب که مارک اصلاحطلبي يا اصولگرايي را برخود به وطور کامل حمل ميکنند و نميتوانند تغيير را بپذيرند در جرگه بيسودان سياسي خواهند بود.
اگر هر کدام از اين جناحهاي سياسي چه در بين سالخوردگان و چه حتي در بين جوانان نتوانند با تغيير کنار بيايند يا قدرت ايجاد تغيير داشته باشند جامعه ديگر پذيراي آنها نخواهد بود و دو قطبيسازي اصلاحطلب و اصولگرا و شکل دادن به اعتداليون در وسط آنها بهعنوان يک منطق سياسي به تاريخ پيوسته است و بايد تفکري جديد، گفتماني جديد و نيروي جديدي تحولخواه مبتني بر پذيرش تغيير و حتي ايجاد تغييرات جديدي در عرصه اجتماعي و سياسي مورد توجه قرار گيرد.