فعالیتهای امام کاظم(ع) در مدینه برای مدتی میتوانست در رشد شیعه مؤثر باشد ولیکن اختلاف و تشتت و سر برآوردن گروههای فکری متفاوت و ایجاد شبهه در افکار منحرفان موجب شد تا هارون عباسی در پی کنترل امام و محبوس نمودن وی برآید.
زمانی که حضرت رسول(ص) در روز غدیر آن حکم الهی را مبنی بر اعلام جانشینی حضرت علی(ع) بهعنوان وصی و امام مسلمانان بعد از خود برگزید، خیلیها درک درستی از آینده و مسائل آن نداشتند و به اصل و اساس حاکمیت اسلامی و امتداد رهبری اسلام پی نبرده بودند و درواقع جامعه اسلامی و حاکمیت دینی به همراه مشارکت مردم در قالب بیعت با رهبر جامعه اسلامی متناسب با شیوههای رایج آن زمان هنوز پا نگرفته بود، اما در فاصلهای کمتر از 70روز روند حاکمیت اسلامی و اعلام حکم قطعی رسولا...(ص) بر زمین باقی ماند؛ و جامعه اسلامی دچار تشتت و نابسامانی شد و همان سنت سابق موجود در جامعه مبنی بر شیخوخیت را بر فرمان الهی و کلام پیامبر(ص) ترجیح دادند تا روند امامت و رهبری همچنان بهعنوان معضل و موضوع اختلافبرانگیز در جامعه اسلامی پس از پیامبر(ص) باقی بماند.
امامان جامعه از همان آغاز کار از عصر امام علی(ع) گرفته تا امام حسن عسکری(ع) همواره در تلاش بودند تا موضوع رهبری جامعه را برای مردم برای همیشه تبیین کنند و چیزی بهعنوان ناگفته یا عملناکرده از سوی پیامبر اسلام(ص) وجود نداشته باشد. به همین منظور تلاشهای امام علی(ع) همراه دخت نبی اکرم و فرزندان آن دو، امام حسن و امام حسین(ع) و پسازآن، از امام سجاد(ع) گرفته تا امام باقر(ع) و امام صادق(ع) با همه تلاشها و تبیینها و اثباتهای کلامی، عقلی، نقلی و نسبی، هیچکدام در جامعه و حاکمیتهای پس از پیامبر(ص) افاقه نکرد و سرانجام این دودستگی یا چنددستگی همچنان باقی ماند.
امام موسیالکاظم(ع) وارث این تشتت و ناهمگونی آنها و تفکر در جامعه اسلامی بود. اگرچه امام صادق(ع) توانست شیعه و تشیع امامیه را تثبیت و روشن کند و عملا مذهب جعفری در سراسر قلمرو اسلامی جای پای باز کرد، متأسفانه این آزمون دوباره از سوی برخیها به خطا رفت و امامان شیعه نتوانستند حاکمیت و رهبری جامعه را به دست گیرند و با مقاومت و سرسختی رهبران اموی و عباسی روبهرو شدند.
امام کاظم(ع) که پس از سال ۱۴۸هجری با به شهادت رسیدن امام صادق(ع) رهبری شیعیان را عهدهدار شد، همواره در پی اثبات و روشن ساختن این امر الهی بود که با موانعی جدی از سوی رهبران عباسی، از منصور عباسی گرفته تا هادی و مهدی و سپس هارونالرشید، مواجه گردید. البته روشن بود که خاندان عباسی با همه ظاهرسازی و فریبکاری خود مبنی بر اعلام خویشاوندی با علویان و آل علی(ع) حاضر به واگذاری حاکمیت که هیچ، حتی پذیرش این بزرگان شیعه در جامعه نیستند. به همین دلیل امام کاظم(ع) از همان ابتدا با سرسختی رهبران عباسی روبهرو شد.
فعالیتهای امام کاظم(ع) در مدینه برای مدتی میتوانست در رشد شیعه مؤثر باشد ولیکن اختلاف و تشتت و سر برآوردن گروههای فکری متفاوت و ایجاد شبهه در افکار منحرفان موجب شد تا هارون عباسی در پی کنترل امام و محبوس نمودن وی برآید. تا سال ۱۷۱هجری خلفای وقت جرئت و توان برخورد با امام کاظم(ع) را نداشتند؛ اما با ورود هارون بر اریکه قدرت کمکم سیاست حاکمیت به سمتوسوی فشار بر شیعیان پیش رفت و برمکیان دربار هارون که خاندانی ایرانی بهحساب میآمدند، به قولی در پی کاستن این کینه بودند که البته نتوانستند کاری از پیش ببرند.
با قتلعام شدن برمکیان، سیاست تند هارون مبنی بر محدود نگهداشتن امام کاظم(ع) تبدیل به بدعتی شد که امامان را از مدینه به عراق میکشاندند و با کنترل و گماردن جاسوسان در کنار آنها، مانع فعالیتشان میشدند. از این زمان تا عصر امام حسن عسکری(ع) همواره این شیوه رایج بود که به امامان اجازه اقامت و فعالیت در مدینه را ندهند، بلکه با کشاندنشان به عراق و بغداد علاوه بر بهرهبرداری سیاسی، مانع ارتباط امام با پیروان شیعه گردند.
امام کاظم(ع) با روی کار آمدن هارون به بغداد (کاظمین)، نزدیکی پایتخت عباسیان فراخوانده شد و هارون علاوه بر کنترل امام و محبوس ساختن ایشان تا پایان عمر، سیاست خشنی را در برابر علویان در پیش گرفت. این امر البته خسارات دیگری را برای شیعیان داشت که علاوه بر دور ساختن امامان از مردم و محدود ساختن فعالیت آنها، موجب ایجاد فرقهها و گرایشهای سیاسی و مذهبی انحرافی را فراهم میکرد؛ تا حدی که بهتدریج واقفیه و اسماعیلیه و سایر گروههای مذهبی در جامعه اسلامی سر برآوردند؛ اما درهرصورت و برخلاف تلاش حاکمیت عباسی در کنترل امام، این امتداد امامت هیچگاه متوقف نماند؛ زیرا پس از امام کاظم(ع) این امام رضا(ع) بود که توانست با شیوه و روش خاص خود، موجب رونق شیعه در جامعه اسلامی بهویژه در بلاد دوردست عربنشین نظیر ایران و شرق و همچنین غرب و آفریقا شود؛ و آن امتداد غدیر را در عصر خود و پس از خود همواره زنده و محفوظ نگه دارد.