اگر اكنون احساس ميشود كه ممكن است از اقبال عمومي نسبت به اصلاحطلبان كاسته شده باشد سهم كوچكي از آن ناشي از اشتباهات احتمالي مديريت اصلاحات است.
انتقاد خوب است و هيچ حزب و جريان و جناحي بدون برخورداري از نعمت انتقاد پيشرفت نخواهد كرد. اصل انتقاد از ساز و كار موجود در اصلاحطلبان هم نعمتي است كه بايد از آن استقبال كرد ولي بايد در مقابل كثرت انتقادها و خيل مشتاقان انتقاد از اصلاحات كه در اين زمينه به راحتي عمل ميكنند و هيچ محدوديتي ندارند و ملاحظهاي به خرج نميدهند واقعيتها را هم بيان و از اصلها و اساسها دفاع كرد.
اين روزها برخي كه در ساز ناكوك زدن شهره هستند هنوز اثرات منفي اظهارات عجيبشان در حادثه آقاي نجفي و ربط دادن آن به تصميم شوراي شهر تهران تمام نشده كه اينبار رييس دولت اصلاحات را هدف قرار داده آشكارا به نفي راهبري او در جناح متبوعش پرداختهاند.
اگر به سخنان اين دسته از منتقدان دقت شود روشن خواهد شد كه در اين زمينهها اشكالي متوجه آقاي خاتمي نيست و واقعيتها ناديده گرفته شده است. ما كه از جزييات مسائل با خبر هستيم چرا بايد عملكرد هر يك از چهرههاي سياسي حاضر در جبهه اصلاحات را به پاي ايشان بنويسيم و از او مسووليت بخواهيم؟
اگر انتقادي متوجه مواضع و عملكرد آقاي عارف هست (كه شخصا هم برخي از اين اشكالها و ضعفها را وارد ميدانم) چرا جفاكارانه ميان اين دو تفكيك قائل نميشويم و محذورات رييس دولت اصلاحات را ناديده ميگيريم؟ آري فراكسيون اميد در مجلس ميتوانست بسيار بهتر و فعالتر ظاهر شود و حداقل در بسياري از زمينهها به اعلام موضع بپردازد، بيانيه صادر و از هويت اصلاحطلبانه خود دفاع كند همانطور كه آقاي خاتمي هم در بيان اخيرشان اشاراتي به ضعفهاي دولتي و همچنين اصلاحطلبان مجلس داشت و نشان داد كه از عملكردها رضايت ندارد.
مشكل آنجاست كه برخي از افراد منطقي قابل دفاع و منصفانه در نوع مواضع خود ندارند و احتمالا تمايل دارند دامن خويش را از مسووليت مبرا كنند و در ميان افكار عمومي چنين وانمود سازند كه...
اگر اصلاحات به موفقيتهاي لازم نرسيده است اشكال از ديگران است. اما نكته بسيار مهم اين است كه رييس دولت اصلاحات رهبر يك تشكيلات منسجم سياسي نيست و به همين واسطه الزامات چنين موقعيتي را ندارد و نميخواهد داشته باشد. او به واسطه نفوذ كلام و حمايت مردمي و صلاحيتهاي اخلاقي داراي موقعيتي خاص شده است و همه مساعي خود را براي صيانيت از حقوق و آرمانهاي مردم بهكار برده است.
اين نيروها و احزاب سياسي هستند كه ميتوانند ضمن درك محدوديتهاي او ظرفيتهاي راهبردي او را به فعليت برسانند. قطعا نفي رهبري در جناح اصلاحطلب به سود هيچكس نيست و سردرگمي به بار آورده موجب تضعيف ميشود. اگر كسي يا حزبي به هر دليل برنامه مستقلي دارد و اهداف خاصي را دنبال ميكند و وجود يك محور با مختصات رييس دولت اصلاحات را برنمي تابد چرا بايد يك موضوع جا افتاده و تجربهشده را مورد تشكيك قرار دهد؟
محوريت شخص آقاي خاتمي در ميان اصلاحطلبان خصوصا در چند انتخابات اخير تاكنون تعيينكننده بوده، آثار مثبت و مقوم بسياري به همراه داشته است، اگر اكنون احساس ميشود كه ممكن است از اقبال عمومي نسبت به اصلاحطلبان كاسته شده باشد اغلب دلايل آن ناظر به اوضاع كلي جامعه، وضعيت معيشتي مردم، ضعف دولت در مديريتهاي مختلف و برنامههاي مفصل مخالفان قدرتمند اصلاحات در جلوگيري از رسيدن به حداقل خواستههاي سياسي و اجتماعي مردم است و سهم كوچكي از آن ناشي از اشتباهات احتمالي مديريت اصلاحات است.
اينكه عدهاي ثقل اصلي ناكاميها را متوجه عملكرد اصلاحطلبان قلمداد كنند واقعا جز نواختن شيپور از دهانه گشاد آن هيچ معناي ديگري ندارد. البته در اينكه اصلاحطلبان و شخصيتهاي محوري آنها با وجود همه محدوديتها بايد بر فعاليت خود بيفزايند و هماهنگيها را گسترش دهند و از همه مهمتر با مردم سخن بگويند و صراحت بيشتري بهكار ببرند ترديدي وجود ندارد.
كاملا روشن است كه آقاي خاتمي بنابر مشي اخلاقي خود و همچنين خطرات تضعيف دولت با احتياط و تقريبا براي اولينبار از قوه مجريه و فراكسيون اميد مجلس به انتقاد پرداخت و بازخورد مناسب هم در جامعه دريافت كرد ولي نميشود از او انتظار داشت كه بيپروا سخن بگويد و خطرات اصليتر و ملاحظات اساسيتر را ناديده بگيرد.
اگر كشتي را به دست سكاندار آن دادهايم بايد به او اطمينان كنيم و مسائل را از نگاه او هم ببينيم. نه تنها اصلاحطلبان كه كل جامعه ايراني نيازمند سرمايههاي محوري خود هستند، تضعيف اين سرمايهها يك خبط و خطاي بزرگ تاريخي خواهد بود.