بشدت وابستهاش شده بودم و او هم مدام به من ابراز عشق میکرد. رابطهمان ادامه داشت تا اینکه یک روز «مجید» از من درخواست ازدواج کرد.به خاطر علاقهای که به او داشتم پیشنهادش را بدون هیچ تأملی قبول کردم اما من شوهر داشتم و او مانع خوشبختی ما بود. باید اول از دست او خلاص میشدم.