رخشندهٔ اعتصامی معروف به پروین اعتصامی (زادهٔ ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ در تبریز – درگذشتهٔ ۱۵ فروردین ۱۳۲۰ در تهران) شاعر ایرانی است که به عنوان «مشهورترین شاعر زن ایران» از او یاد شدهاست.
پروین؛ از کودکی، زبانهای فارسی، انگلیسی و عربی را نزد پدرش آموخت و زیر نظر پدرش و استادانی چون دهخدا و ملکالشعراء بهار سرودن شعر را آغاز کرد. پدر وی یوسف اعتصامی، از شاعران و مترجمان عصر خود بود که در شکلگیری زندگی هنری پروین و کشف استعدادها و ذوق و گرایش وی به سرودن شعر نقش مهمی داشت.
پروین اعتصامی از پیروان «جریان تلفیقی» است. مضامین و معانی اشعار پروین، توصیفکنندهٔ دلبستگی عمیق وی به پدر، استعداد و شوق فراوان او به آموختن دانش، روحیهٔ ظلمستیزی و مخالفت با ستم و ستمگران و حمایت و ابراز همدلی و همدردی با محرومان و ستمدیدگان است. شعر پروین از دیدگاه طرز بیان مفاهیم و معانی، بیشتر به صورت «مناظره» و «سؤال و جواب» است.
در ادامه، سروده های «اشک یتیم» و «حدیث مهر» این بانوی بزرگوار را مرور می کنیم.
اشک یتیم
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر كوی و بام خاست
پرسید زان میانه یكی كودكی یتیم
كاین تابناک چیست كه بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم ما كه چیست
پیداست آنقدر كه متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت
این اشک دیده ی من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست كه با گله آشناست
آن پارسا كه ده خَرَد و مُلک، رهزن است
آن پادشا كه مال رعيّت خورد، گداست
بر قطره ی سرشک یتیمان نظاره كن
تا بنگری كه روشنی گوهر از كجاست
پروین، به كجروان سخن از راستی چه سود
كو آن چنان كسی كه نرنجد ز حرف راست
**********************************
مناظره (حدیث مهر)
گنجشک خرد گفت سحر با کبوتری
کآخر تو هم برون کن ازین آشیان سری
آفاق روشن است، چه خسبی به تیرگی
روزی بپر، ببین چمن و جوئی و جری
در طرف بوستان، دهن خشک تازه کن
گاهی ز آب سرد و گه از میوهٔ تری
بنگر من از خوشی چه نکو روی و فربهم
ننگست چون تو مرغک مسکین لاغری
گفتا حدیث مهر بیاموزدت جهان
روزی تو هم شوی چو من ایدوست مادری
گرد تو چون که پر شود از کودکان خرد
جز کار مادران نکنی کار دیگری
روزیکه رسم و راه پرستاریم نبود
میدوختم بسان تو، چشمی به منظری
گیرم که رفتهایم از اینجا به گلشنی
با هم نشستهایم بشاخ صنوبری
تا لحظهایست، تا که دمیدست نوگلی
تا ساعتی است، تا که شکفتهاست عبهری
در پرده، قصهایست که روزی شود شبی
در کار نکتهایست که شب گردد اختری
خوشبخت، طائری که نگهبان مرغکی است
سرسبز، شاخکی که بچینند از آن بری
فریاد شوق و بازی اطفال، دلکش است
وانگه به بام لانهٔ خرد محقری
هر چند آشیانه گلین است و من ضعیف
باور نمیکنم چو خود اکنون توانگری
ترسم که گر روم، برد این گنجها کسی
ترسم در آشیانه فتد ناگه آذری
از سینهام اگر چه ز بس رنج،پوست ریخت
ناچار رنجهای مرا هست کیفری
شیرین نشد چو زحمت مادر، وظیفهای
فرخندهتر ندیدم ازین، هیچ دفتری
پرواز، بعد ازین هوس مرغکان ماست
ما را بتن نماند ز سعی و عمل، پری
انتهای پیام /*