دیگر نیازی نیست نگران شبکههای معاند و برانداز آن سوی آب و مرز بود، رسانههایی رسمی در داخل هستند که رسانههای برانداز به گرد آنها نیز نمیرسند.
هنگامی که صحنه سیاست در ایران را نظاره میکنیم، دچار تعجب فراوان میشویم. آیا این همان جامعهای است که انقلاب کرد؟ آیا این همان جامعهای است که 8 سال جنگید؟ این ناپایداری سیاسی که از خاتمی به احمدینژاد برسد و سپس به روحانی بازگردد از کجا ریشه میگیرد؟ آیا این تعارضات درونی جامعه است که اینچنین بازتاب پیدا میکند یا آنکه دستکاریهای رسمی در امور جامعه است که موجب بروز این تعارضات میشود؟
به نظر میرسد که سیاستگذاران جامعه ایران توجه چندانی به اثرات زیانبار این حد از ناآرامی و اغتشاش روحی و روانی ندارند. متأسفانه صبر و بردباری جامعه را به گونه دیگری تفسیر و تحلیل میکنند و از همه بدتر اینکه نسل جدیدی از میان ساختار نزدیک به قدرت پا به عرصه سیاست گذاشته است که در انجام رفتارهای بیپروا و تند، هیچ محدودیتی برای خود قائل نیست و موقعیت و نزدیکی خود به ساختار قدرت را با جایگاه اپوزیسیونی و براندازی قاطی کرده است و چهارنعل در مسیر ضد دولتی گام برمیدارد و هیچ خط قرمزی را نیز برای خود قائل نیست.
دیگر نیازی نیست نگران شبکههای معاند و برانداز آن سوی آب و مرز بود، رسانههایی رسمی در داخل هستند که رسانههای برانداز به گرد آنها نیز نمیرسند. به قول معروف باید از قید گرفتن مارادونا گذشت، زیرا غضنفرهایی در داخل هستند که خطر آنان برای زدن گل به خودی بسیار بیشتر از امثال مارادونا است. مایه تأسف است که دیگر نیروهای داخلی نیز همچنان در حال پاس دادن به این غضنفرها هستند!
سطح سیاست و ادبیات سیاسی در حال نزول و حتی ابتذال است. روندی که پس از سال 1384 آغاز شد، بیوقفه ادامه یافته است و سیاست را به پایینترین سطح قابل تصور رسانده است. البته بخشی از این روند جهانی است، وجود شبکههای اجتماعی و ساختار غالب بر این رسانهها، در کنار فوایدشان، موجب این سقوط اخلاقی و رفتاری و ادبی شده است و ترامپ نیز یکی از مهمترین محصولات این فرآیند است.
اگرچه سطح امید اجتماعی و حتی امید فردی مردم در حال کاهش است؛ سطحی که پیشتر نیز کم بوده است، به همین علت یکی از اولین پرسشهایی که با امثال بنده طرح میشود، این است که چه خواهد شد؟ پاسخی که شایسته است داده شود این است که دوست داریم چه بشود؟
در واقع پرسش چه خواهد شد، ناظر به انفعال پرسشکننده است که گویی سرنوشت ما خارج از دستان ما رقم خواهد خورد، در حالی که سرنوشت ما را باید خودمان رقم بزنیم. پس بپرسیم که چه باید بشود و متناسب با این خواست برای تحقق آن مشارکت و فعالیت کنیم در غیر این صورت دیگرانی سرنوشت ما را تعیین میکنند که هیچ خیری در آن نیست.