مجید محمدرضاخانی: سالها قبل در شکرستان پادشاهی زندگی میکرد...
دموکراسی در شکرستان
سالها قبل در شکرستان پادشاهی زندگی میکرد که با اعیان و انصارش کشور شان را اداره میکردند اینها روی هم رفته میشدند دویست نفر که هر کدام برای خود دفتر و دستکی داشتند و نوکر و خری و اسبی و می توانستند فرمایش کنند و هر جا بروند و بیایند. یک روز مردم شکرستان از روی چشم هم چشمی نمکستانی ها ،دم کاخ جمع شدند و گفتند" ما چیمان از نمکستانی ها کمتر است که انها مجلس دارند وکیل و دولت دارند و ما نداریم" این شد که پادشاه دستور تشکیل دولت و مجلس را داد و به این ترتیب هزار نفر در قالب وکیل و وزیر و وصی و ... برایشان کار درست شد انهم چه کاری ! درست مثل اعوان و انصار شاه ،انها هم دفتر و دستک راه انداختند درشکه و نوکر و ... و درهای زیادی برویشان باز شد .خلاصه چند وقتی مردم خوشحال بودند که مجلس و دولت دارند و وضعشان بهتر میشود چند وقتی که گذشت دیدند وضع فرقی نکرده ! تازه فهمیدند نمکستانی ها برای شهرهایشان هم مجلس تشکیل دادند و اسمش را گذاشته اند شورای_شهر. اینبار هم شکرستانی ها فکر کردند حتما رمز زندگی بهتر نمکستانی ها، شوراهای شهرشان است پس دوباره دم کاخ جمع شدند و از پادشاه ،درخواست تاسیس شورای شهر کردند خلاصه با کلی حرف و #حدیث شورای شهر هم تشکیل شد کلی هزینه برای انتخاب اعضای شورا و در نهایت صد هزار نفر شدند عضو شورای شهر و اینبار صد هزار نفر به اعیان و انصار اضافه شد که باز هر کدام دفتری و دستکی و درشکه ای و ... و درها بروی آنها هم باز شد خلاصه جوری شده بود که دیگر مردم نمیتوانستند در خانه هایشان را ببندند و زندگی خصوصی مردم شده بود عمومی جالب ان بود که با اینهمه دولت و مجلس و شورا اوضاع شکرستان بدتر شد مردم فقیر تر شده بودند و دعواها بالاتر گرفته بود و هرچه درآمد شکرستان بود میشد مواجب خاصه حضرات و دیگر چیزی نمیماند تا خرج شکرستان و مردم شود و خلاصه ارامش انجا از بین رفته بود .یک روز حکیمی از نمکستان وارد شکرستان شد مردم از او پرسیدند:حکیم راز پیشرفت نمکستان در چیست چرا ما که عین شما همه چی داریم این وضعمان است؟ حکیم نگاهی به مردم شکرستان انداخت گفت : ایراد کار شما اینست که کپی کارید، بجای انکه به وضع خودتان نگاه کنید و داشته هایتان را ببینید خواستید هر چه ما کردیم انجام دهید نتیجه ان شد که هر چه نالایق است و عقده پست و مقام داشت با انتخاب خودتان فرمانروای خود کردید و حالا بجای دویست نفر بالاسری دویست هزار نفر بالا سری دارید که هرکدام به شما چوبی میزنند...