سالهاست كه حال و هوای اهل فرهنگ آن چنان كه بايسته است، خوب نيست. يكي از بهترين روشهاي پويا كردن فرهنگ در جامعه، سپردن آن به اهلش است.
تقريبا از نيمههاي خردادماه كه وارد فضاي انتخاباتي شديم، چنان فكرم معطوف به اين فضا بود كه با هر خبري از رد و تاييد صلاحيت كانديداها، ذهن من هم به نوعي درگير ميشد.
اين روند مشغوليت ذهني از ثبتنام انتخاباتي و سپس تاييد صلاحيتها شروع و تا همين چند روز پيش ادامه يافت و عملا سبب شد از هر كار ديگري باز بمانم. لذا تمامي تلاشهاي فكري و فيزيكي خود را براي موفقيت در آنچه به نفع جامعه ميدانستم به كار گرفتم.
من معتقد بودم با روي كار آمدن تفكري كه در مقابل پزشكيان قرار داشت، يأس و نااميدي بيشتري بر جامعه غالب ميشد. متاسفانه آن طور كه شاهد بوديم، عقبگردهاي زياد سه سال گذشته، با بازنماييهاي آماري وارونه جلوه داده ميشد.
هر چند شايد امروز ديگر نقبي به گذشته زدن ضرورت و فايدهاي نداشته باشد اما همين كه تفكري كه ميتوانست ايران را به كشوري منزويتر به همراه جدايي بيشتر اجتماعي و افزايش نااميدي تبديل ساخته و روزبهروز فاصله دولت - ملت را بيشتر و عميقتر كند بر مقدرات مردم حاكم نشد دستاوردي چنان بزرگ است كه ابعاد آن در يك سلسله يادداشت قابل بحث است.
در اين مدت برخلاف عادات هميشگيام، نه توانستم كتاب جديدي مطالعه كنم و نه فيلمي ببينم. پس از به ثمر نشستن تلاشها و پاي گرفتن دولت، اولين كتابي كه - همزمان با از دست دادن برادرم - به دست گرفتم «خاطرات سوگواري» اثر «رولان بارت» بود.
«بارت» فرداي فوت مادرش در ۲۵ اكتبر ۷۷، نوشتن خاطرات سوگواري را آغاز كرد و تا ۱۹ ژوئن همان سال، هر روز خاطرهاي نگاشت. در قسمتي از اين خاطرات آمده: «تو هرگز بدن يك زن را نشناختهاي.
من بدن مادرم را شناختم، بيمار و سپس در حال احتضار... دوباره هرگز! دوباره هرگز! و اينجا تضادي است: «دوباره هرگز» جاودانه نيست، از آنجا كه شما خودتان روزي خواهيد مرد. دوباره هرگز، اصطلاح موجودي ناميراست...»
روز چهارشنبه، فرصتي پيش آمد تا در آيين نكوداشت «زندهياد امين تارخ» و همچنين «مازيار ميري» شركت كنم. «حوض نقاشي» مازيار ميري به دليل آنكه با روايتگري عمقي به زندگي افراد داراي معلوليت پرداخته، برايم داراي حس و حال ديگري است. از سوي ديگر در اين مراسم، از زندهياد «امين تارخ» هم تجليل شد.
از نكات مهم و قابل توجه ضرورت برگزاري مراسم براي نكوداشت هنرمند فقيد «امين تارخ» آن است كه در زمان فوت اين هنرمند در سال ۱۴۰۱، تجليل شايان و در خور شأني از وي صورت نگرفته بود.
من معتقدم اثر شخصيتي افراد از هر قشر چه سياستمدار يا هنرمند يا دانشمند و... است كه سبب ميشود ساليان متمادي به نيكي در يادها و خاطرهها بمانند. «امين تارخ» معلمي بود كه بازيگران بسياري را آموزش داد.
در عرصه هنر نيز با نقشآفرينيهايش بخشي از فرهنگ و تاريخ ايران را ماندگار كرد. بازي درخشان او در نقش «شيخ حسن جوري» يادآور تاريخ محنتبار حمله مغولان به اين آب و خاك است.
با «ابوعلي سينا» سابقه علمي و دانشپروري ايران زمين را به زيبايي در ذهنها ماندگار كرد. و همچنين با بازي در «معصوميت از دست رفته» روايتي از انحراف به نام دين را به تصوير كشاند. به خاطر داشته باشيم، هر جامعهاي كه انديشمندان و اهل فرهنگ و هنرش ارج و قرب يابند، جامعهاي پويا و موفق خواهد بود.
سالهاست كه حال و هواي اهل فرهنگ آن چنان كه بايسته است، خوب نيست. يكي از بهترين روشهاي پويا كردن فرهنگ در جامعه، سپردن آن به اهلش است.