بالزاک نویسندهایست که از افسانهها و فضای شاعرانه رمانتیک عبور کرد و رمانهایش را با نگاهی به تکتک لایههای جامعه نوشت؛ نوشتههایی که شامل پایینترین لایههای اجتماعی میشدند و در نهایت به اعیان و اشراف میرسیدند.
امروز یکصد و نود و ششمین سالروز درگذشت «اُنوره دو بالزاک» است، نویسنده مطرح فرانسوی که او را پایهگذار و پیشرو مکتب رئالیسم میدانند؛ مردی که توانست در عرصه جهانی ادبیات آغازگر راهی شود که بعدها با پیشرفت علم به اشکال و قالبهای دیگری در مکتبهای ادبی درآمد.
بالزاک در زمانهای متولد شد که حدود دو سال بعد از او «ویکتور هوگو» چشم به زندگی گشود؛ منتها با تفاوتی جدی در سبک و سیاق نوشتههایشان. هوگو به همراه چند نویسنده دیگر از پایهگذاران سبکی بودند که رمانتیسم نام گرفت. آنها موفق شدند ادبیات را بالاخره قدری از مکتب کلاسیکها دور و سبک جدیدی بنیانگذاری کنند. اگر بخواهیم از لحاظ مکتبهای ادبی آثار بالزاک را بررسی کنیم به طور قطع یک پای او در ادبیات رمانتیسم است و پای دیگرش در رئالیستم که خودش پایهگذار آن است.
بالزاک نویسندهایست که از افسانهها و فضای شاعرانه رمانتیک عبور کرد و رمانهایش را با نگاهی به تکتک لایههای جامعه نوشت؛ نوشتههایی که شامل پایینترین لایههای اجتماعی میشدند و در نهایت به اعیان و اشراف میرسیدند. از سوی دیگر، یکی از مهمترین ابتکارات او را میتوان «کمدی انسانی» دانست که خودش آن را به مجموعه آثارش اطلاق کرده است. رمانتیسم از نیمه دوم قرن نوزدهم به مرور با مشکل روبهرو شد، علم با پیشرفتی روزافزون روبهرو شده بود و مردمی که در چنین فضایی زندگی میکردند دیگر داستانهای صرفاً شاعرانه و برخاسته از افسانهها را برنمیتابیدند.
از بالزاک میتوان بهعنوان نخستین نویسندهای یاد کرد که نوشتههایش دربردارنده مفاهیم روانشناختیست، راهی که بعدها نویسندگانی همچون داستایوفسکی از سایر نقاط جهان هم به آن پیوستند، هرچند که در نوشتههای آنان دیگر حتی خبری از آن باقی مانده رمانتیسمی که بالزاک در آثارش داشت هم نیست.
او در شرایطی به بررسی روانشناختی شخصیتهای خود میپرداخت که حتی علم پزشکی هم تازه ابتدای راه خود بود و حتی حرفی از علم روانشناسی درمیان نبود. نکتهای که نباید فراموش کرد این است که بالزاک را نمیتوان تنها پایهگذار رئالیسم دانست. او راهی را به روی ادبیات گشود و در عرصه جهانی ادبیات مکتبی را پایهگذاری کرد که همراه با پیشرفت دانش بشری به اشکال دیگری از جمله ناتورالیسم و حتی پست مدرنیسم درآمد و در قالب مکتبهای دیگر نمود پیدا کرد.
این در حالی است که وقتی به مطالعه «بینوایان» که از مهمترین نوشتههای هوگوست بپردازید با ردپای پررنگی از رمانتیسم و همچنین جنبههایی اغراقآمیز روبهرو میشوید. همانطور که اشاره شد او در زمانهای آثاری برخوردار از زمینههای روانشناختی نوشت که هنوز علمی با این عنوان شکل نگرفته بود. بنابراین او نه تنها به ادبیات، بلکه به دانش بشری در حوزهای دیگر هم خدمت کرد و از این جهت هم میتوان او را پایهگذار دانش روانشناسی هم دانست.
او در اغلب آثارش بویژه در «فراز و نشیب زندگی بدکاران» و«باباگوریو» با به کارگیری موقعیتهای مختلف دست به بررسی روانکاوانه شخصیتها زده، اتفاقی که مشابه آن هیچگاه در آثار رمانتیکها که در رأس آنان ویکتورهوگوست دیده نمیشود.
او به مخاطب نشان میدهد که چرا فلان شخصیتی را که در کتابش جای داده با وجود برخورداری از امکان موفق شدن با مشکلات روانی روبهرو میشود و حتی خودخواسته به زندگیاش پایان میدهد؛ مسألهای که آن را در «فراز و نشیب زندگی بدکاران» که اتفاقاً ترجمه آن بر عهده خودم بوده به تصویر کشیده است.