بنابراين تحريم شدن آقاي ظريف هيچ نقطه قوتي براي راهبردهاي مبتني بر گفتوگو محسوب نميشود. چون در نهايت به بسته شدن اين راه ختم شده است و اين يك شكست است و نه موفقيت. خروج امريكا از برجام و زمينگير شدن آن توافق، نيز يك شكست است.
وضعيت سياسي ايران به گونهاي است كه هر موضوع كوچك يا بزرگي ظرفيت آن را دارد كه به سرعت تبديل به يك تنش سياسي شود و طرفين ماجرا، آن موضوع را مستمسك حمله به يكديگر قرار دهند. نمونه آن تحريم آقاي ظريف از سوي كاخ سفيد است. در پي اين تحريم، يك سوي ماجرا ظريف را برجسته كرد و به جايگاه قهرماني رساند و سوي ديگر نيز لبه تيز حملات خود را به عوامل پيگير برجام از جمله شخص آقاي ظريف نشانه رفت. آقاي ظريف هم در يك اظهارنظر عجيب اعلام كرد كه اگر به عقب برگردد باز هم برجام را امضا ميكند در حالي كه واضح است كه برجام به دلايلي به نقطه نامناسب و منفي رسيده است و بايد نتيجه گرفت كه ايشان با علم به اين نتيجه آن را امضا كرده است و بايد همه اينها را به مقامات مافوق خود ميگفت هر چند نگفتن او نيز، رافع مسووليت هيچ مقامي نيست.
در اين يادداشت به رفتار مخالفان برجام كه حملات تندي را نيز متوجه ظريف كردند، نميپردازم چون در اساس با آنان موافقت ندارم. ولي معتقدم كه بايد نقدي جدي را متوجه دوستان موافق برجام كرد. البته ابتدا توضيح دهم كه شخصا طرفدار مذاكره سياسي هستم و آن را بر شيوههاي ديگر ترجيح ميدهم.
در اين مورد خاص هم بنا به ملاحظات ملي بايد كاخ سفيد را محكوم و بايد از آقاي ظريف دفاع كامل كرد ولي در عين حال بايد درك دقيقي از مفهوم و الزامات مذاكره سياسي داشته باشيم. گمان نكنيم كه مذاكره سياسي مثل گفتوگوي علمي است، مذاكره سياسي در سطح بينالملل در درجه اول و دوم مبتني بر قدرت است و نه منطق. در درجه سوم يا حتي چهارم است كه منطق و توانايي مذاكرهكننده ميتواند موثر و مفيد باشد.
از آنجا كه افكار عمومي توجه چنداني به قدرتي كه پشت مذاكرات بينالمللي خوابيده ندارد، گمان ميكند نقش اول ماجرا را مذاكرهكنندگان برعهده دارند، در حالي كه اصلا چنين نيست. اولين نكتهاي كه در تحليل دوستان وجود دارد، تحريم ظريف را نشانه ضعف منطقي ايالات متحده و ترس از اثرات سخنان آقاي ظريف دانستند. حتي برخي گفتند ترامپ از اثرات ظريف بر انتخابات امريكا ترسيد! فرض كنيم، چنين باشد، چه اهميتي براي منافع ما دارد؟ مگر كسي در بندِ نادرستي منطق ترامپ است؟
غيرمنطقيترين كار او ناديده گرفتن توافق رييسجمهور قبلي امريكا است كه او موظف به انجام آن بود. خب اين كار هم در راستاي همان سياست است. كسي كه روزانه دهها بار دروغ ميگويد، چه باك از اتهام غيرمنطقي بودن دارد؟ اتفاقا اصرار دارد كه مطابق معيارهاي موجود يك فرد منطقي شناخته نشود. صد برابر بدتر از غيرمنطقي شناخته شدن، اتهام جنايتكاري و كشتار مردم بيدفاع و غير نظامي است ولي آنان مثل آب خوردن اين اقدامات را انجام ميدهند و نگران اتهاماتي از اين دست نيستند. به علاوه مگر ماموريت و كار آقاي ظريف اثبات غيرمنطقي بودن كاخ سفيد است؟
مگر در اعتقاد به غيرمنطقي بودن آنان شكي وجود داشت؟ هنگامي كه جان بولتون مشاور امنيت ملي آنان رشوهبگير از مجاهدين است، ديگر چه جايي براي اثبات امور كماهميتتري از اين واقعيت باقي ميماند؟ اتفاقا آقاي ظريف اگر دنبال باز كردن درهاي گفتوگو بود، بايد به گونهاي رفتار ميكرد كه دچار اين تحريم نشود، البته اگر تحريم در فعاليتهاي سياسي او اثر منفي بگذارد. بنابراين تحريم شدن آقاي ظريف هيچ نقطه قوتي براي راهبردهاي مبتني بر گفتوگو محسوب نميشود. چون در نهايت به بسته شدن اين راه ختم شده است و اين يك شكست است و نه موفقيت. خروج امريكا از برجام و زمينگير شدن آن توافق، نيز يك شكست است. ولي چرا اين اتفاق افتاد؟ به نظر من دو علت براي بروز اين وضعيت برجام ميتوان ارايه كرد؛ اولين علت فقدان يك راهبرد جامع در موضوع برجام بود.
برجام مبتني بر يك تحول راهبردي در سياست خارجي بود و اين تحول بايد مسائل ديگر را نيز شامل ميشد. بنابراين اگر به هر دليلي حكومت قصد آن را نداشته كه برجام را از طريق چنين تحولي در سياست خارجي انجام دهد، از ابتدا نبايد آن را ميپذيرفتند. به نظر بنده حتي اگر ترامپ هم نميآمد و كلينتون انتخاب ميشد، باز هم در اجراي برجام دچار مشكل و حتي مشكلات بدتري ميشديم. علت دوم اشكال اساسيتري است، البته مسووليت هر دو علت متوجه كليت نظام تصميمگير است ولي اين مسووليت براي برخيها پررنگتر است. اين اشكال به درك نادرست از مفهوم توافق سياسي آن هم در سطح بينالملل مربوط ميشود.
در توافقهاي داخلي و اقتصادي نيز حتما بايد ضمانت اجراي كافي وجود داشته باشد. اگر از بانك وام ميگيريم به ازاي آن وثيقه معتبر دريافت ميكنند تا در صورت بازپرداخت نكردن وام، وثيقه معتبر و واقعي را به اجرا بگذارند. هميشه وثيقه را از اصل وام نيز بزرگتر ميگيرند تا دست وامدهنده باز باشد. چرا مطالبات بانكهاي ايران وصول نميشوند؟ چون وثيقههاي وامگيرندگان جعلي و صوري است.
پرسش اين است كه وثيقه يا ضمانت اجراي تعهدات طرف مقابل نزد ايران چه بود؟ وثيقه ما روشن بود. بازگشت تحريمها و قطعنامهها. ولي وثيقه آنان چه بود؟ اين وثيقه بايد مبتني بر قدرت باشد. اگر آنان به تعهدات خود عمل نكنند، ما بايد ميتوانستيم كه مقابله به مثل كنيم. اگر چنين وثيقهاي را نزد خود نداريم، نبايد وارد چنين توافقي ميشديم. اگر وثيقه ملكي يا معتبري نگيريد، وام ندهيد. زيرا بازگشت آن منتفي است و فقط به كرم و همت عالي وامگيرنده مربوط است كه در روابط بينالملل چنين چيزي هم وجود ندارد و اين روابط خالي از اخلاق و مروت و... است.
پرسش اين است دوستاني كه پيشنهاد مذاكره ميدادند و به آن اصرار داشتند، چرا ضمانت اجراي آن را مورد توجه خود قرار ندادند؟ اگر قرار بود كه وارد برجام شويم، بايد فرض ميكرديم كه چنانچه طرف مقابل به تعهدات خود عمل نكرد ما چه بايد انجام دهيم تا از ترس عمل ما، طرف مقابل به تعهداتش ملتزم باشد؟ به نظرم بسياري از افراد درك درستي از ماهيت روابط بينالملل و سياست واقعگرايانه ندارند و روابط بينالملل را به گفتوگو و صلحخواهي تقليل ميدهند، در حالي كه روابط بينالملل در اصل متكي به قدرت است و بس. نكته مهم ديگري كه نبايد فراموش كنيم، تفاوت در آثار كوتاهمدت، ميانمدت و بلندمدت هر اتفاق است. آغاز جنگ جهاني دوم در كوتاهمدت دوساله به نفع آلمان بود، در ميانمدت ورق برگشت و در بلندمدت شكست خورد. هميشه در ارزيابي از يك واقعه بايد مشخص كنيم كه ارزيابي ما معطوف به كداميك از اين سه دوره است.
پيشبيني آثار بلندمدت سخت است، ولي سياستمداران بايد درك روشني از آثار ميانمدت اقدامات خود داشته باشند و فقط بر آثار كوتاهمدت تمركز نكنند. اگر اين مساله مورد توجه بود شايد آثار ميانمدت برجام نيز از سوي مذاكرهكنندگان در دستور كار قرار ميگرفت. بنابراين بايد تاكيد كرد كه دوستان طرفدار مذاكره به نوعي دچار ايدآليسم در سياست خارجي شده بودند و هنوز هم از اين وضعيت خارج نشدهاند. اين نقد به معناي تاييد سياست تقابلجويانه نيست زيرا سياست تقابلي نه در بلندمدت و نه حتي ميانمدت چشمانداز روشني را ترسيم نميكند. اين سياست نيز از زاويه ديگري ايدهآليستي است. در مورد اينكه بهترين ضمانت اجرا چه بود بايد در يادداشت ديگري به آن اشاره كرد.