از تجربیات تاریخی مصائب اقتصادی که در اواخر قرن بیستم دولتهای زیادی را غافلگیر کرد و موجب انقلابهای مردمی شد میتوان مثال زد کشورهای اروپای شرقی یا همان بلوک شرق میباشند.
بحران اقتصادی که در برگیرنده قیمتهای فزاینده، تورم بالا، بیکاری، رکود و... است معمولا در سالهای قبل از انقلابها روی میدهد. جیمز دیویس از نظریه پردازان غربی در نظریه معروف منحنی جی، رشد درازمدت اقتصادی را با بحرانهای کوتاه مدت برای توضیح انقلاب ترکیب نموده است، براساس نظر وی انقلابها زمانی رخ میدهند که پس از یک دوره طولانی از توسعه اقتصادی دوره کوتاهی از بحران پیش بیاید، چنین توالی اقتصادی نخست موجب ایجاد توقع جهت ارضای مداوم نیازهای فزاینده و سپس در نتیجه برآورده نشدن نیازها، موجب عدم رضایت جمعی میشود، در نهایت ترکیب رشد اقتصادی طولانی و بحران کوتاه مدت است که وضعیت را انقلابی میسازد.
ملاحظه میشود دولتها همواره نمیتوانند دنبال مکانیسم سلاحی باشند که بخواهند جامعه را به رفاه و مردم را از فقر نجات دهند مگر تیغ جراحی آنان چنان تیز و برنده باشد که غدد چرکین را از کالبد پنهان جامعه بیرون کشیده و ریشهکن نمایند. گرچه توسعه اقتصادی همانند تمام ابعاد توسعه زمانبر است لیکن اعتماد و امیدوار بودن جامعه دو عنصر کلیدی و لازمه نیل به اهداف است.
باید یادآور شد اصلاحات اقتصادی در زمینه توزیع عادلانهتر ثروت و تقلیل تعارضات اجتماعی اغلب رنگ و بوی سیاسی پیدا میکند و مستلزم دست به دست شدن منابع و قدرت و امتیازات است.
در مسائل اقتصادی مردم بیشتر به جنبههای پراگماتیسم آن اهمیت میدهند نه جنبه انتزاعی آنرا، گرچه تبیین انتزاعی پدیدهها در مراحلی هم لازم است و ضروری، لیکن اندیشهها و افکار در صورتی حقیقی هستند که سودمند باشند و مردم را خرسند سازند.
حاکمان توجه داشته باشند اگر منابع محدود و اقدامات ارزشی انجام شده ناچیز یا اگر فرصتهای اندکی وجود داشته باشد، مردم احتمالا امید کمی نسبت به آینده خود خواهند داشت. محدود بودن منابع طبیعی و سرزمینی امری است محتوم که با توجه به گسترش جمعیت جهانی نیاز به برنامه ریزی و مدیریت صحیح آن منابع لازم و ضروری است.
اگر برنامههای بازتوزیع و توسعه اقتصادی، ذخایر ارزشی اقتصادی را افزایش ندهد، تاثیر بلند مدت آن افزایش تحریک به خشونت سیاسی است. روشن شود انتظاراتی که با افزایش حاشیهای تواناییهای ارزشی تشدید شدهاند دست نیافتنی شوند به نارضایتیهای زهرآگین منجر میشود.
نکته کلی دیگر این است که برای بیشتر مردم، ارزشهای اقتصادی با اهمیتتر از دیگر ارزشها هستند، از جمله به این دلیل که حداقل سطحی از کالاهای اقتصادی برای استمرار حیات فیزیکی ضروری است، برای انسانها تغییرات کوچک در موقعیت ارزشی اقتصادی، حساستر از تغییرات در دیگر ارزشها است، افراد رفاه اقتصادی خود را با دیگران میسنجند، این رفاه که بیشتر با درآمدهای مالی، میزان تملک در اموال منقول و غیرمنقول و... صورت میگیرد به ندرت چنین مقایسهای در زمینه منزلت اجتماعی و کسب قدرت پیش میآید، هر چند آنان نیز برای انسانها ضروریاند ولی داشتن ایمنی اقتصادی و ارتقای رتبه آن از اولویت بالایی بالاخص برای انسان امروزی برخوردار است.
روانشناسان و جامعهشناسان اقتصادی نظریهای تحت عنوان زیر دارند: معتقدند در انسانها آستانهای طبیعی وجود دارد که کمتر از آن، فقر طبیعی هر چقدر هم باشد منجر به شورش نمیشود و آن آستانه گرسنگی است، اگر محرومیت اقتصادی چنان زیاد باشد که وضعیت انسانها به سطح معیشت فیزیکی یا کمتر از آن افول پیدا کند، آنها عملا قادر به شورش نخواهند بود. هابز باوم نظریهپرداز غربی میگوید: هرگاه مردم بسیار گرسنه باشند، چنان به جستجوی غذا مشغول میشوند که به هیچ کار دیگری نمیتوانند بپردازند و در غیر این صورت خواهند مرد.
انسانها اغلب برای غذا، بیشتر شورش کردهاند مانند شورشهای نان که برای کاهش قیمت آن در انگلستان و فرانسه قرن هجدهم صورت گرفت، یا نهضت مشروطه ایران در سال ۱۲۸۴ خورشیدی که به دنبال بحران اقتصادی تشدید گرفت و به انقلاب مشروطه منجر شد. بدیهی است که مشارکتکنندگان در این شورشها تا گرسنگی مفرط فاصله زیادی داشتند، آنها در مقابل قیمتهای فزایندهای که آنها را تهدید به گرسنگی میکرد عکسالعمل نشان میدادند و نه وجود واقعی گرسنگی.
هنگامی که ارزشهای اقتصادی، انعطافناپذیر و زندگی انسانها نزدیک به مرز معیشت باشد، تقریبا هرگونه افول اقتصادی حاشیهای میتواند ظهور خشونت را شتاب بخشد.
بلایای طبیعی مانند خشکسالی و قحطی نیز در جوامع روستایی بارها به شورش انجامیده، افزایش مالیات، قیمت مواد غذایی، سوخت و انرژی بارها همین تاثیرات را بدنبال داشته است.
از تجربیات تاریخی مصائب اقتصادی که در اواخر قرن بیستم دولتهای زیادی را غافلگیر کرد و موجب انقلابهای مردمی شد میتوان مثال زد کشورهای اروپای شرقی یا همان بلوک شرق میباشند، همه کشورها متحمل مشکلات کمبود انرژی، کمبود نیروی کار ماهر، عقبماندگی تکنولوژی بویژه درحوزههایی مانند تکنولوژی اطلاعات، بحرانهای اجتماعی از قبیل اوضاع نامناسب محیط زیست، نرخ بالای مرگ و میر و از همه مهمتر بیانگیزگی و عدم امید به آینده، چون کبریتی بود که بر انبار باروت تودههای ناراضی زده شد.
ملاحظه میشود شاید بتوان ابعاد مختلف توسعه را با ترفندهای مختلف به عقب راند اما عدم ترمیم مشکلات اقتصادی و نداشتن برنامه علمی و عملی قوی برای توسعه اقتصادی، سمی است که منجر به شورشهای کور خواهد شد.