عقب نشینی آمریکا با هدف تجدید قوا، تنظیم راهبرهای جدید و فرسودن روسیه
بهاء الدین بازرگانی گیلانی
غربی ها از اینکه روس ها دارند از یک دهه پیش هزینه آرام سازی پیرامون خود را می پردازند راضی هستند و از آن سود می برند.
تهاجم نظامی پوتین به اوکراین شاید بزرگترین اشتباه روسیه از زمان فروپاشی اتحاد شوروی باشد که می تواند ژئوپولیتیک اروپا و حتی دنیا را بکلی دگرگون سازد و عواقبی غیرقابل پیش بینی به همراه داشته باشد.
گرچه مخصوصا برای اروپا بسیار دشوار است که روسیه را مجددا در شاکلهٔ یک امپراتوری کلاسیک برّی ببیند، اما هم اروپا و هم آمریکا پس از تحریک مسکو ظرف دو دهه گذشته و پیشروی تحریک آمیز به پیرامون مستقیم آن، اینک دارند خیلی احتیاط می کنند و با عقبنشینی و عدم مداخله در کار روسیۀ پوتین نمی خواهند خود را درگیر کنند و در عوض قصد دارند روسیه را هرچه هزینه مند و گرفتار سازند.
یکصد و سی سال پس از ورود ایالات متحده آمریکا به عرصه های بین المللی و شروع روند توسعه طلبی این قدرت نوظهور، اینک به نظر می رسد که این روند به پایان خود نزدیک شده، یا حداقل در آن تجدید نظر صورت گرفته است. خروج از انزوای داخلی آمریکا پس از استقلال و بیرون راندن انگلیسی ها، فرانسوی ها و نهایتا اسپانیایی ها از آمریکا، از سال 1890 آغاز شد و با آزادی کوبا، پورتوریکو، جزیره گوام و فیلیپین از استعمار اسپانیا و آنگاه لشکرکشی خونین به فیلیپین و سرکوب استقلال طلبان در آن سوی اقیانوس ادامه یافت. کشمکش طولانی دو جناح داخلی "ضدامپریالیست ها"ی طرفدار آزادی و "توسعه طلبان" طرفدار اقتدار جهانی، در آمریکای پس از استقلال، به نفع گروه دوم به پایان رسیده بود و ایالات متحده با احداث قوای بحریه و تقویت و تجهیز تدریجی آن پا به عرصه های بین المللی گذاشته بود. ورود آمریکا به جنگ اول و دوم، جنگ ویتنام، جنگ کره و بسیاری جنگ ها و مداخلات نظامی و سیاسی در اقصا نقاط عالم، حاصل این ورود و تبدیل شدن این کشور به قدرت اول جهانی بود.
پل کندی، مورخ انگلیسی در کتاب "ظهور و سقوط قدرت های بزرگ" برآورد کرده است که «قدرتهای بزرگ» فقط تا زمانی گسترش خواهند یافت که توان داخلی شان درعین حفظ امپراتوری، بتواند پاسخگوی توسعه طلبی هایشان باشد. گسترش خارجی بیش از توان داخلیِ اتحاد جماهیر شوروی، به فروپاشی آن در دهۀ 1990 با تمام عوارض جهانی آن منجر شد. ایالات متحده که پیروز این عرصه بود، سی سال استیلای مهارگسیخته خود را در دنیا دنبال کرد و در این مسیر به اشتباهات بزرگی هم دچار شد. وقتی که آمریکا و ناتو در جنگ بالکان و تجزیه یوگسلاوی سابق، نهایتا با بمباران 80 روزه بلگراد میلوسوویچ صرب را سرنگون کردند، این تازه شروع تحقیر ناسیونالیسم اسلاوی نژاد روس های ورشکسته و محاصرۀ آنها بود. وقتی که ناتو به رهبری آمریکا، ظرف مخصوصا دو دهۀ گذشته وارد حداقل 14 کشور اروپای شرقی شد و تا مرزهای مستقیم روسیه پیشروی کرد، این انباشت یک رویارویی و بحران جدید در قلب اروپای همیشه در جنگ و بحران بود که امروز در اوکراین وضعیت حاد و خطرناکی به خود گرفته است.
روند توسعه طلبی ایالات متحده پس از جنگ اول و دوم، در 11 سپتامبر 2001 اولین خراش را بر پیکرۀ خود تجربه کرد، آنگاه که آمریکا با اتخاذ یک راهبرد سراسر غلط و تفرقه افکنانه در کلیت دنیای غرب، با هجوم به افغانستان و عراق، درگیر جنگ های کمرشکن و پرهزینه شد. با این وجود به روشنی می توان دید که سال 2008 اوج استیلا جویی ایالات متحده است. تا این سال، ایالات متحده به عنوان تنها قدرت بلامنازع دنیا به عرض اندام پرداخت و استیلای دنیای غرب تقریبا جهانشمول شد. فرآیند جهانی شدن، بخش بزرگی از دنیا را دربر گرفت و گشایش، دموکراسی و اقتصاد بازار، سکۀ رایج دنیا در دهۀ 1990 شد. چین همگام با آمریکا و با حمایت این کشور با ورود به عرصه های تجاری بین المللی، شروع به رشد و ترقی کرد. ولادیمیر پوتین نیز پس از به قدرت رسیدن در مسکو در 1999، نخست بنای همکاری با غرب گذاشت، به عضویت گروه هفت درآمد و حتی خواستار عضویت در ناتو شد. به این ترتیب مجموعا بخش بزرگی از دنیا، تحت رهبری ایالات متحده، با خوشبینی، حداقل یک دهه از رفاه و ثبات را تجربه کرد.
دنیای غرب به رهبری ایالات متحده، در همین سال با نخستین نشانه های بیماری "گسترش بیش از حد امپراتوری"، مورد نظر پل کندی مواجه شد. بحران بزرگ مالی سال 2008 که با ورشکستگی بانک های بزرگ آمریکا و بحران مسکن در این کشور شروع شد، وخامت اوضاع در ساختارهای مزمن سیستم سرمایه داری آمریکایی را کاملا آشکار کرد. این بحران که به زحمت و با تزریق پول های کلان و استقراض، موقتا فروکش کرد آثار خود را در اقمار دور و نزدیک این سیستم برجا نهاد. بحران یورو در دهۀ 2010 یکی از بدترین آثار بحران مالی در سیستم سرمایه داری با منشاء وال استریتی بود که به مدت چندین سال کشورهای جنوبی اروپا از اسپانیا، پرتغال، ایتالیا و حتی فرانسه را تحت تاثیر قرار داد و کشور یونان را تا آستانۀ ورشکستگی پیش برد. خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا و انتخاب ترامپ در ایالات متحده در سال 2016 و ظهور پاپولیسم در جای جای دنیای غرب، به واگرایی های دنیاهای غربی دامن زد و همزمان رویارویی تمام عیار آمریکا با چین پیشرونده در عرصه های جهانی را سبب شد. این روند، دگرگونی های عمیقی را در دنیای غرب بجا گذاشت که به هیچ وجه سیستم هژمون آمریکایی را تقویت نمی کرد بلکه آن را تضعیف می کرد. عقب نشینی تدریجی آمریکا از منطقه خاورمیانه که از زمان اوباما نخستین نشانه های آن آشکار شده بود، با شکست کامل آمریکا در افغانستان و خروج از این کشور و همزمان تضعیف حضور آمریکا در عراق و سوریه و جاهای دیگر دنبال شد و چین و مخصوصا روسیه و متحدانش، ابتکار عمل را در این مناطق در دست گرفتند.
ابتکار عمل و یارگیری پوتین در خاورمیانه و شمال آفریقا و سیاست های جدید مداخله جویی های پوتین در حوزه های پیرامونی خود در آسیای میانه، قفقاز و مخصوصا اینک مداخله نظامی کاملا اشتباه در اوکراین در این چارچوب قابل ارزیابی است. ایالات متحده و متحدان اروپایی و غیراروپایی این کشور، آشکارا به صورت تماشاچیان این تهاجم درآمده و فقط به اعمال فشارهای اقتصادی و روانی بسنده کرده اند. با اجمال کلام و با یک نگاه کلی، نگارنده اینجا می خواهد این گونه استنباط کند که ایالات متحده که هنوز هژمون بلامنازع در دنیا محسوب می شود و به همراه متحدان غربی خود، در بسیاری از مولفه های قدرت از جنبه های نظامی، اقتصادی و فنآوری و قدرت ائتلاف سازی دست برتر در دنیا دارد، با کمک از نهادهای باز دنیاهای آزاد و استفاده از تجارب دیگر قدرتهای تاریخ، "عقب نشینی" کاملا حساب شده ای را با هدف بازسازی ساختارهای بحران زده داخلی و خارجی خود و مجموعه دنیاهای غربی، در دستور کار راهبردی خود قرار داده و این سیاست را از زمان پایانی حکومت ترامپ و سپس بایدن به مرحلۀ اجرا گذاشته است. این عقب نشینی و تجدید قوا از یک سو ظاهرا می خواهد فرصتی را به واشنگتن برای تنظیم راهبردهای جدید بدهد و در همان حال با ایجاد تحریکات و مداخلات غیرمستقیم، به تضعیف رقبا و گرفتار کردن آنها در باتلاق مداخلات نظامی و غیر نظامی بپردازد.
روس ها از قرن نوزدهم تا همین الآن در حوزه قفقاز، آسیای میانه و اورآسیا در حال درگیری هستند. روسیه یک قدرت بسته و سرزمینی است و بر خلاف غربی ها که قدرت بحری و عموما انعطاف پذیر هستند، از دست دادن سرزمین عواقب زیادی برای مبانی قدرت اش دارد.
غربی ها از اینکه روس ها دارند از یک دهه پیش هزینه آرام سازی پیرامون خود را می پردازند راضی هستند و از آن سود می برند. این امر در دراز مدت می تواند روس ها را دوباره فرسوده کند و از کار بیندازد. تهاجم نظامی پوتین به اوکراین شاید بزرگترین اشتباه روسیه از زمان فروپاشی اتحاد شوروی باشد که می تواند ژئوپولیتیک اروپا و حتی دنیا را بکلی دگرگون سازد و عواقبی غیرقابل پیش بینی به همراه داشته باشد.
گرچه مخصوصا برای اروپا بسیار دشوار است که روسیه را مجددا در شاکلهٔ یک امپراتوری کلاسیک برّی ببیند، اما هم اروپا و هم آمریکا پس از تحریک مسکو ظرف دو دهه گذشته و پیشروی تحریک آمیز به پیرامون مستقیم آن، اینک دارند خیلی احتیاط می کنند و با عقبنشینی و عدم مداخله در کار روسیۀ پوتین نمی خواهند خود را درگیر کنند و در عوض قصد دارند روسیه را هرچه هزینه مند و گرفتار سازند.
پوتین هم البته به کنه ماجرا واقف است و با استفاده از تجارب گذشته، نمی خواهد (اگر بتواند) در اوکراین بیش از اندازه درگیر شود. آنکه دوست و شریک واقعی روسیه است باید رهبری مسکو را به وجود این چنین مخاطرات پیرامونی اشارت دهد و به او تفهیم کند که روسیه در شرایط فعلی جهانی نهایتا یک قدرت بزرگ سرزمینی است و امکانات محدودی در اختیار دارد.
نکته اینجاست که سیاست های مهاجمانه کنونی روس ها و برهم زدن معادلات شکل گرفته دنیاهای آزاد و مناسبات تجاری بین المللی، نهایتا با سیاست های بین المللی و اقتصادی چین هم دیر یا زود تصادم پیدا می کند. برخلاف بسیاری از تحلیلگران موضوعات بین المللی که در مواجهه دنیاهای غربی با چین، معکوس کردن راهبرد دهه 1970 کیسینجر، یعنی این بار جدا کردن روسیه از چین و جذب و ادغام مسکو در غرب را توصیه می کنند، برخی دیگر هم هستند که کماکان حفظ و ادغام چین به شدت تجاری و فنسالار را در دنیاهای غربی به صرفه تر و میسرتر می بینند.
قدرت های اقتدارگرا نظیر روسیه که از اقتصاد متنوع، تجارت جهانی پر رونق و فنآوری های مدرن کمتر نصیب برده اند، نهایتا مخل نظامات نوع غربی هستند و روسیه ناسیونالیست و اردتدوکسیِ امروز نیز بر خلاف چین، در ارزیابی غربی ها، در ردیف اینگونه ممالک، جای می گیرد.