مهندس بازرگان در مورد ماهيت مبارزهای كه خود درگير آن بوده به اندازه كافی ژرفانديشی نداشته و به همين جهت نيز ظاهرا بين دو پديده اصلاح و انقلاب در نوسان و نسبت به كارآمدی و پيامدهای هر يك مشكوك و مردد بوده است.
زندهياد مهندس مهدي بازرگان از معدود رجال سياسي معاصر ايران است كه انديشه و عملكردش در بستر زمان سايه گسترده و با گذشت حدود سي سال از وفاتش، همچنان فكر و عمل او محل بحث و گفتوگوي محافل دانشگاهي و روشنفكري و سياسي كشور است.
مهندس بازرگان در كنار بسياري از ويژگيهاي برجسته انساني، در بيان آرا و افكار خود، چهرهاي صريح و جسور و بود و شرايط محيطي، او را از ابراز نظرات ناسازگار با فضاي مرسوم باز نميداشت.
اين صراحت و جسارت اما او را از هاله ابهامات معمول در پيرامون شخصيتهاي سياسي و فكري خارج نكرده و هنوز هم درباره خطمشي سياسي مرحوم بازرگان در مقابل سلطنت پهلوي بحث و گفتوگوهاي مختلفي در جريان است.
پس از استعفاي مهندس بازرگان از نخستوزيري و پايان كار دولت موقت كه قرعه حذف به نام «نيروهاي ليبرال» افتاد و ليبرال بودن به صورت ناسزا در آمد، انقلابيهاي پرشور بنا به اقتضاي فضاي راديكال حاكم بر جامعه، در تبليغات روزمره خود بازرگان را به عنوان فردي سازشكار و غيرانقلابي معرفي ميكردند كه در مبارزه خود با رژيم شاهنشاهي نه فقط در پي سرنگوني آن نبوده بلكه بهطور دائم از ضرورت اجراي قانون اساسي مشروطيت سخن ميگفته و خواهان سلطنت كردنِ محمدرضا شاه به جاي حكومت كردن او بوده است.
در مقابلِ اين نوع تبليغات، حاميان مهندس بازرگان او را از اصيلترين چهرههاي سازشناپذير و انقلابي معرفي ميكردند كه نه تنها مماشات و نرمشي در برابر سلطنت پهلوي نداشته بلكه علاوه بر گذراندنِ سالهاي پر بار عمرش در پشت ميلههاي زندان، براي نخستينبار جواز حركت چريكي و مسلحانه عليه نظام سلطنت را او صادر كرده است.
با گذشت ايام و فروكش كردن امواج راديكاليسم عمومي و گرايش جامعه به ميانهروي و اصلاح، داستان فوق به خصوص در دهه هفتاد و هشتاد خورشيدي صورت معكوس به خود گرفت.
در آن سالها، اين حاميان مهندس بازرگان بودند كه رگههاي نرمش سياسي او در برابر نظام شاهنشاهي را برجسته ميكردند و در عوض، مخالفانش بر جنبههاي راديكال و انقلابي فكر و عمل او انگشت ميگذاشتند.
اين داستان منحصر به مهندس بازرگان نيست. ظاهرا عادت ايرانيان است كه چهرههاي مشهور و اثرگذار را بر مبناي اقتضائات روز بازتعريف كنند و به دفاع از آنان يا حمله عليهشان برخيزند.
اين عادت سياسي، اهل نظر را از كنكاش انتقادي منصفانه در راه و رسم و فكر و انديشه بزرگان و پيشينيان باز ميدارد و آنان را در چرخه و حصارِ «مرده باد و زنده باد» محبوس و محصور ميكند. اي كاش بازرگان زنده بود تا از خودش بپرسيم كه مبارزه او عليه رژيم پهلوي از چه جنس و معطوف به كدام هدف بوده است؟
آيا دل در گروي مرمت و بازسازي و اصلاح آن نظام داشته يا اينكه جز به فروپاشي و سرنگوني و اسقاط آن نميانديشيده است؟ با آنكه شادروان بازرگان جزو خردمندترينِ مبارزان دوران پهلوي به شمار ميرود، اما نسبت به ميزان اقناعكنندگي پاسخ او به پرسش فوق، نميتوان چندان مطمئن بود.
قاعدتا افرادي مايلند بنا به ادبياتِ سياسي فضاي موجود، پاسخي در دهان مرحوم بازرگان بگذارند و از قول او بگويند؛ تا آن هنگام كه نظام سلطنتي را «اصلاحپذير» ميدانست در جهت مرمت آن حركت كرد و زماني كه آن را «اصلاحناپذير» يافت، موافق براندازي آن شد.
بعيد ميدانم مهندس بازرگان چنين پاسخي ميداد، چراكه اين نوع پاسخهاي «ذاتگرايانه» نه فقط تبيين و توضيحي عقلي از ماجرا به دست نميدهد، بلكه با روند تاريخي تغيير و تحول در حكومت پهلوي نيز همخواني و سنخيت ندارد.
شايد نوعي گستاخي باشد اگر گفته شود كه پيشينيان ما به خصوص در دو دهه چهل و پنجاه خورشيدي چندان خود را درگير جزييات موشكافانه موردِ نياز يك تحليلِ سياسي سيال و روزآمد نميكردند و عمدتا از گزارههاي ايدئولوژيك يا ارزشها و رهنمودهاي كلان اخلاقي و ديني به عنوان هدايتگر فكر و عمل سياسي خود سود ميجستند.
به همين دليل هم به نظر ميآيد كه طرح بسياري از پرسشهاي ضروري را يا مخل نوع كار خود ميديدند و ذهنشان را درگير آن نميكردند يا اصولا آن پرسشها به ذهنشان خطور نميكرد يا اينكه فضاي هيجاني غالب بر فرهنگ مبارزه، مانع از درگير شدن اذهان اهل انديشه به مسائل بنيادي از طريق طرد و نفي و تمسخر آنان ميشد.
با اين حساب به نظر ميآيد مهندس بازرگان با آنكه در مورد شمار فراواني از مسائل مبتلابه جامعه فكر ميكرده و كتاب مينوشته، اما در مورد ماهيت مبارزهاي كه خود درگير آن بوده به اندازه كافي ژرفانديشي نداشته و به همين جهت نيز ظاهرا بين دو پديده اصلاح و انقلاب در نوسان و نسبت به كارآمدي و پيامدهاي هر يك مشكوك و مردد بوده است.
در واقع، همين نكته نيز زندگي و حيات بازرگان را قدري تراژيك ميكند. او از رجال برآمده از فرهنگ سياسي مشروطيت با مزاجي ليبرال و علاقهمند به بهبود گام به گام اوضاع بود، اما در عمل درگير انقلاب و نخستوزير دورانِ گذارِ يك نظام انقلابي شد و بلافاصله پس از آن نيز تحت فشار و انزواي شرايط برآمده از آن، قرار گرفت.