الان اینطوری شده که اگه کسی رو بگیرند، میگن طرف میخواست معروف شه! اگه حبس باشه، میگن داره حال میکنه! اگه آزاد شه، میگن سازشکاره! اگه از زندون بیاد بیرون و خونهنشین شه، میگن مال این حرفها نیست!
:سلام سوفیا.
-سلام میدون دوم.
:چرا ما اینطوری شدیم سوفیا؟ اگه برای کسی اتفاقی بیفته، جای اینکه بریم کمک کنیم، میگیم خودش خواست! میخواست معروف شه! میخواست دیده شه! میخواست یه کاری نکنه اینطوری شه! اصلا کرم از خود درخته! چرا من رو نگرفتند؟ چرا نمیان سراغ من؟ هان؟ اینها خوششون میاد معروف شن.
-بمیرم میدون دوم! چقدر دلت گرفته.
:آره. الان اینطوری شده که اگه کسی رو بگیرند، میگن طرف میخواست معروف شه! اگه حبس باشه، میگن داره حال میکنه! اگه آزاد شه، میگن سازشکاره! اگه از زندون بیاد بیرون و خونهنشین شه، میگن مال این حرفها نیست! اگه از کشور بره، میگن برنامهش بود که بره پناهنده شه! اگه پناهنده شه، میگن داره حال میکنه! اگه چیزی نگه، میگن خریدندش! اگه چیزی بگه، میگن عقدهایه! اگه افسردگی بگیره، میگن غلط کرد از اول شروع کرد! اگه خودش رو بکشه، میگن چیز خورد که خشونت رو ترویج کرد.
-راست میگی میدون دوم! حالا چیکار کنیم؟
:نمیدونم.
-من میگم هروقت غصهدار میشی پناه ببر به ادبیات.
:باشه سوفیا. من دوستت دارم.
آیلاویو.
:چه زندگی ابزوردی داریم سوفیا.
پایان
*طنزپرداز