اسا زلفی از یک طرف این شانس را داشت که فرو ریختن مرغداریش موجب مرگ کسی نشود و فقط خسارت مالی به بار آورد و از طرف دیگر آنقدر منصف و سلیمالنفس بود که پس از تخریب پروژهاش، دیگران را مقصر جلوه ندهد!
استادِ بننایی که زلفهایش را بلند نگه میداشت و به همین جهت نیز به «اُسّا زلفی» شهرت پیدا کرده بود، مرا در سنین نوجوانی به همراه چند کارگر دیگر در ساخت یک مرغداری به خدمت گرفت. مرغداری قرار بود در یکی از روستاهای نزدیک سیرجان بنا شود و از این رو، همگی سوار بر ماشین قراضه اسا زلفی راهی آن محل شدیم.
در آنجا اسا زلفی از من خواست که ملاط بسازم. ملاط هم چیزی جز ترکیب کردن شن و آهک و آب نبود. اسا زلفی در نظر داشت که با استفاده از این ملاط، ستونهایِ سیمانیِ دو، سه متری را که از قبل تهیه کرده بود، روی زمین نصب کند! مشغول این کار بود که از او پرسیدم؛ ستونها را برای چه نصب میکند؟
گفت میخواهد روی آنها سقف بزند! با لحنی آرام اعتراض کردم که آن ستونها با آن کیفیتِ نصب، در برابر وزش باد هم مقاومت نمیکنند؛ چه رسد به اینکه قرار باشد رویشان سقف هم زده شود!
بعد اضافه کردم که ستونها باید حداقل یک متر در داخل زمین فرو روند تا استحکام لازم را پیدا کنند! اسا زلفی که پدرم را میشناخت، مرا به اسم او صدا زد و گفت؛ بچه مندلی! کلاس چندمی؟ جواب دادم؛ امسال میرم دوم دبیرستان!
لبخندی به لب آورد و گفت؛ من به اندازه سه برابر سن تو، دارم کار بنایی و معماری میکنم بعد تو میخوای یاد من بدی؟ حالا اگه میخوای یاد بگیری باید بدونی که سقف از دو طرف روی ستونها فشار مییاره و تعادل و استحکام ایجاد میکنه!
میخواستم به بحث و جدل ادامه دهم که دیگر کارگران ساختمانی به رویم چشم غره رفتند که: بچه! تو چه کارت به این فضولیها! میخوای کار تعطیل بشه و بیکار بشیم؟ خلاصه پس از استقرار ستونهای عمودی، اسا زلفی ستون سیمانی دیگری را به طور افقی با ملاط روی آنها نصب کرد...
و از چند «وردست» - اسای نوآموز و تازهکار - خواست که کار سقف زدن را آغاز کنند. کار سقفزنی همراه با لبخند ملیح اسا زلفی پیش میرفت که ناگهان سقف و ستونها به صورت یکجا و با هم، به سمت بیرون درغلتیدند و با سروصدایی مهیب پخش زمین شدند! در واقع فقط یک معجزه سبب شد که کارگران و وردستها زیر آوار نروند و از این حادثه جان سالم بهدربرند!
من که از این اتفاق سخت به خنده افتاده بودم، فوری خودم را از صحنه دور کردم تا مبادا هدف خشم اسا زلفی قرار گیرم! وقتی خندهام فرو نشست به محل حادثه برگشتم و اسا زلفی را دیدم که متحیر اما همچنان متبسم به من گفت؛ بچه مندلی! دیدی چی شد؟ باز خدا را شکر که هیچکس کشته نشد!
حالا کار برخی از این نامزدهای انتخابات ریاستجمهوری هم شبیه همان اسا زلفی شده است! با کمترین دانش و شناختی از اقتصاد ملی و بینالمللی، چنان وعده بهبود وضع معیشت مردم و اصلاح ساختار اقتصادی را میدهند که هر دانشآموزی هم میداند که وعدههایشان بر آب استوار است!
اقتصاد از ابتدای حیات بشر تاکنون، همواره فنیترین و پیچیدهترین و منازعهانگیزترین مساله حکومتها و جوامع بوده و در دوران اخیر به اندازهای غامض و بغرنج شده است که در پیشرفتهترین کشورها نیز پشت دولتهای مستقر را بهرغم پشتوانههای کارشناسی ماهر و مجرب، به خاک میمالد و آنها را از صحنه خارج میکند.
بهرغم چنین تجربه آشکاری، اما کسانی در کشور ما گمان بردهاند که با چند شعار دمدستی و سرابگونه میتوان معضلات بیسابقه اقتصادی کشوری مثل ایران را که ابعاد پیچیده سیاسی و فرهنگی و بینالمللی هم به خود گرفته است، به راحتی حل کرد! جای کمترین تردیدی نیست که سرنوشت مرغداری اسا زلفی در انتظار وعدههای اقتصادی این افراد است! البته تفاوت چشمگیری هم بین این افراد و اسا زلفی دیده میشود.
اسا زلفی از یک طرف این شانس را داشت که فرو ریختن مرغداریش موجب مرگ کسی نشود و فقط خسارت مالی به بار آورد و از طرف دیگر آنقدر منصف و سلیمالنفس بود که پس از تخریب پروژهاش، دیگران را مقصر جلوه ندهد!
این در حالی است که شکست و فروریزی پروژههای ملی، خسارات مستقیم هنگفت و تلفات جانی غیرمستقیم بسیاری به مردم وارد میکند و در عین حال در کشور ما هیچ مسئول و مدیری هم مسئولیت فجایع ناشی از آن را به عهده نمیگیرد و با مقصر معرفی کردن دیگرانی که فقط نسبت به بروز چنین خطری هشدار دادهاند، به بگیر و ببند و تهدید و مجازات آنها رو میآورد!