تا کرکره آرايشگاه را بالا کشيدم، رئيس اتحاديه مرغ وارد آرايشگاه شد و روی صندلی اصلاح نشست...
امروز آرايشگاه را در شرايطي باز کردم که با شلوغياي که در متروي تهران ديدم، شک ندارم که کرونا آنقدر زير دست و پاي ملت مانده که شکستش حتمي شده.نهتنها کرونا بلکه تمام ويروسهاي جهان اگر هيچ رقمه نابود نشوند، در متروي تهران نابود خواهند شد.
در همين فکر بودم که تا کرکره آرايشگاه را بالا کشيدم، رئيس اتحاديه مرغ وارد آرايشگاه شد و روي صندلي اصلاح نشست؛
رئيس اتحاديه: منو زود اصلاح کن!
من: چشم! ولي با اين قيمت مرغ بعيده اصلاح شما به اين زوديها تموم بشه!
رئيس اتحاديه: چه ربطي داره؟
من: هيچي... چه خبرا؟
رئيس اتحاديه: سلامتي! راستي خبرداري قيمت مرغ بالا رفته؟
من: اوهوم
رئيس اتحاديه: چه خبره توي اين مملکت؟ بابا مرغ کيلويي 35 هزار تومن آخه؟ انصافه؟
من: چي بگم والا!
رئيس اتحاديه: فقط يهنکتهاي اين وسط خيلي عجيبه!
من: چي؟
رئيس اتحاديه: اينکه با گرون شدن مرغ، ملت نرفتن توي صف پمپبنزين!
من: اوهوم
رئيس اتحاديه: به عنوان يه سينه سوخته بايد بگم مرغ حتي اگه دستاورد و قابليتهاي عقابرو هم داشت، بازم کيلويي 35 هزار تومن نميارزيد!
من: خب؟ چرا بهمن ميگي اينارو؟ کمکي از دستم برمياد؟
رئيس اتحاديه: راستش بين خودمون باشه، من ميدونم اصلاح لازم ندارم يعني اصلاح بشو نيست اما دلم داشت ميپوسيد جون تو، بايد با يکي حرف ميزدم به موت قسم!
اين را گفت و زد زير گريه و بلند بلند اشک ريخت که ناگهان دبير کانون مرغداران گوشتي هم وارد آرايشگاه شد، با رئيس اتحاديه خوشوبشي کرد و گفت؛
دبير کانون: مردم منتظر ثبات در بازار نباشند.
با شنيدن اين جمله اشک بود که از صورت رئيس اتحاديه سرازير شده بود.دبير کانون که خوشش آمده بود از فضاي آرايشگاه، چراغها را خاموش کرد و ادامه داد؛
دبير کانون: در چنين شرايطي مردم نبايد توقع داشته باشند قيمت مرغ ارزان شود.
رئيساتحاديه سرش را روي شانهام گذاشته بود و هقهقکنان گريه ميکرد، گفت؛
رئيس اتحاديه: خداااا! چرا حالا؟ چرا اينجا؟ چرا من دارم تحمل ميکنم که مردم اسکلت مرغ بخرن و بخورن؟
براي هردوي اين عزيزان يک ليوان آب قند درست کردم، شانههايشان را مشت و مال دادم تا کمي سر حال شوند.واقعا که ما مردم چه ناجوانمردانه مسئولان را گرفتار زيادهخواهي خود کردهايم.رئيس اتحاديه و دبير کانون روي صندلي انتظار خوابشان برد که يکي از مسئولان وارد شد، کمي خودش را توي آينه نگاه کرد و گفت؛
مسئول: 11 هزار نفر در اين کشور ثروت چند هزار ميلياردي دارند!
من: آرايشگاه تعطيل شد، منم ميخوام بگيرم بخوابم، چراغارو روشن نکن.خودت قيچيرو بردار و ريش و سيبيلترو اصلاح کن، فعلا!