دموکراتیزاسیون و گفتوگو در درون پیششرطی برای صلحسازی در بیرون هر کشور است. سختی ماجرای صلحسازی، برآمده از میزان دشواریهای دموکراتیک شدن مؤثر است.
سیام شهریور روز گفتوگوی تمدنها و روز جهانی صلح است. صلح و گفتوگو - خواه گفتوگوی تمدنها یا گفتوگوی درون کشورها - چه نسبتی با یکدیگر دارند؟
آیا میشود گفتوگویی در درون کشورها، منجر به ثبات و آرامش و صلح درونی شکل نگرفته باشد و صلح در بین کشورها و گفتوگوی تمدنها محقق شود؟
تصور میکنم نسبت میان گفتوگوی درون کشورها و صلح در بیرون آنها با یکدیگر را باید جدیتر گرفت و بررسی کرد.
این به معنای نادیده گرفتن واقعیتهای ژئوپلیتیک، منافع مادی و تلاش کشورها برای تضمین امنیت و جریان منابع حیاتی و تأثیر نهایی اینها بر ظرفیت پیدایش یا تداوم صلح نیست، بلکه وجه دیگری از امکان صلحسازی از طرق مختلف و از جمله به واسطه گفتوگوی تمدنها را مدنظر قرار میدهد.
فرضیه این است که کشورها بدون طی کردن فرآیند زمانبر گفتوگوی درونی و رسیدن به سطحی از اجماع بر سر اصولی که متضمن آزادی، عدالت و کیفیت زندگی در درون باشد، به سختی میتوانند راه صلح در بیرون را طی کنند.
بگذارید مسأله را ملموستر و در جغرافیای سیاسی کشورهای همسایه دنبال کنیم. آیا رسیدن به صلح میان کشورهای منطقه بدون گفتوگوهای درونی منجر به قراردادهای اجتماعی مولد آزادی، عدالت و کیفیت زندگی میان شیعه و سنی در عربستان، سوریه و عراق، میان گروههای قومی در افغانستان، میان گروههای مذهبی و سیاسی در لبنان، میان دولت ترکیه و اقلیت کرد در ترکیه و همین طور در سایر مناقشات درونی کشورهای منطقه امکانپذیر است؟
آیا گفتوگوهای درونی و منجر به پیدایش تعهدات الزامآور ثباتساز در قالبهای دموکراتیک در درون کشورها، اشکال کارآمدتری برای فرونشاندن مناقشات درونکشوری در مثالهای ذکر شده ایجاد نمیکنند؟
و آیا میشود بدون رسیدن به چنین مناسباتی پرنده صلح را در خاورمیانه، پر و بال گشوده و به دور از تیر و زخم دید؟
این فرضیه را میتوان جدی گرفت که صلح در بیرون ادامه صلح در درون نیز هست.
مناسبات دموکراتیک منجر به تضمین آزادی و عدالت، سطح کمبود منابع و خشونت در درون کشورها را کاهش میدهند، نیاز گروههای قدرتمند برای تولید و بازتولید ایدئولوژیهای مولد خشونت را میکاهند و از میزان نیاز به دشمنتراشی در خارج برای توجیه مشروعیت داخلی کاسته میشود.
شاید از این جهت است که گفته شده دموکراسیها با هم نمیجنگند یا احتمال جنگ آنها با یکدیگر کمتر است.
آیا نابرابری در داخل کشورها عاملی برای بروز جنگ در بیرون نیست؟ اگر رابطه نابرابر قدرت میان دولت نازیها و جامعه آلمان به علل مختلف شکل نگرفته بود و جامعه مدنی تودهای یا یکدست در خدمت توتالیتاریسم هیتلری نشده بود و جامعه بهواسطه تضمین برابری و آزادی، ظرفیت مقابله در برابر ایدههای فاشیستی داشت و میتوانست در برابر یهودستیزی در داخل آلمان مقاومت کند، آیا باز هم جنگ جهانی دوم در آن شکل بروز میکرد؟
اگر رابطهای نابرابر و در قالب توتالیتر میان دولت و مردم کره شمالی وجود نداشت، رابطه خصمانه و مخل صلح میان کره جنوبی و شمالی تداوم مییافت؟
آیا اساساً بعد از فروپاشی رابطه قدرت نابرابر میان مردم و دولت آلمان شرقی، فقدان صلح و مخاصمه میان آلمان غربی و شرقی امکانپذیر بود؟
آیا جداییطلبی، جنگ و خونریزی در بالکان بدون اوج گرفتن مناقشات درونی و امکانپذیری تحمیل قدرت نابرابر میان حکومت و مردم ممکن میشد؟
این سؤال را میتوان به سطح بالاتری منتقل کرد و پرسید اگر روابط میان مردم و دولت در امریکا، سطح نابرابری سیاسی و اقتصادی و تحقق دموکراسی در این کشور به کشورهای اسکاندیناوی - با سطح بالایی از برابری سیاسی، عدالت اجتماعی و پاسخگویی دموکراتیک - نزدیک بود، ایالات متحده امریکا در فضای بینالمللی به همین اندازه امریکای ترامپ تهاجمی، خشن و غیرپاسخگو عمل میکرد؟
آیا کشورهایی با سطح بالای نابرابری که ناگزیر آنها را بحرانهای اجتماعی، ضرورت کسب منابع بیشتر برای پاسخ دادن به نیازمندیها و سیطره گروههای قدرتمند و ثروتمند بر سیاست داخلی و غیرپاسخگو شدن آنها در مقابل اکثریت میکشاند، رفتارهای خشنتر و صلحستیزتری از خود بروز نمیدهند؟
اگر این سؤالات پاسخ مثبت داشته باشند، بدان معناست که صلحسازی در جهان بدون پیشبرد دموکراتیزاسیون به سختی حاصل میشود.
حکومتهای دارای دموکراسیهای عمیق و جوهری که فقط سازوکارهای انتخابات صورت در آنها حاکم نباشد و نابرابری به حدی شدید نشده باشد که اقلیتهای عملاً غیرپاسخگو در برابر اکثریت ایجاد شده باشند، ظرفیت کمتری دارند تا منابع را برای تولید و کاربست ابزارهای خشونت برای تأمین منافع گروههای خاص بهکار بگیرند؛ خواه این اقلیت صاحبان سرمایههای بزرگ در سرمایهداری امریکا و جهان، یا صاحبان قدرت و ثروت در کشورهای کوچک و بزرگ آفریقا و غرب آسیا باشند.
دموکراسیها کمتر با یکدیگر میجنگند و صلح را به خطر میاندازند زیرا دموکراسی جوهری و مؤثر ابزارهایی دارد تا از تحمیل اراده اقلیتهای نفعطلب، ایدئولوگهای متوهم، جاهطلبهای دارای عقدههای روانی یا رهبران سیاسی دارای خطای تحلیل و برآورد، بر خواست اکثریت انسانها جلوگیری کند.
سخت است اکثریت انسانها را به کشتار، خونریزی و خشونت واداشت، بالاخص در دنیایی که رسانهها امکان به رخ کشیدن عواقبت چنین کارهایی را دارند.
واداشتن اکثریت آدمیان به کردارهای خشونتبار که در قالب مخاصمههای صلحستیز میان کشورها بروز میکند، محصول نابرابریهای سیاسی و ظرفیت تحمیل اراده اقلیتها بر اکثریتها و نادیده گرفتن خرد جمعی نیز هست.
دموکراتیزاسیون و گفتوگو در درون پیششرطی برای صلحسازی در بیرون هر کشور است. سختی ماجرای صلحسازی، برآمده از میزان دشواریهای دموکراتیک شدن مؤثر است.
معتقدم دموکراسی استثنا و نه قاعده تاریخ است؛ و شاید به این دلیل است که صلح نیز حالت استثنای بیثبات تاریخ است و کشورها اغلب در بهترین حالت، در حالت صلح مسلح یا نمایش صلح به سر میبرند تا واقعاً در صلح باشند؟ راه صلح در بیرون از گفتوگو و دموکراتیک شدن در درون میگذرد.