قصیده ای از عارف قرن سیزدهم در وصف حضرت مولا، امبرالمومنین علی (ع)
قصیده زیر از دیوان علامه حاج ملا اسماعیل فدائی کزازی، عالم و عارف قرن سیزدهم هجری قمری در وصف علی(ع) است که دارای مضامین تاریخی و ویژگی های ادبی است. این سروده از سوی دکتر غلامرضا فدایی به مناسبت عید غدیر در اختیار خبرآنلاین قرار گرفته است:
کو همدمی که لب به تکلم چو وا کند
بر هر که نام دوست بَرَد مرحبا کند
کو بلبلی که یاد کند چون ز برگ گل
جان را نثار در رَهِ باد صبا کند
عاشق، پیام دلبر جانی چو بشنود
تنها کجا به دادن جان اکتفا کند
تن را دهد تصدّق و سر را کند نثار
دل را دهد به دلبر و جان را فدا کند
بیگانه و غریب شود از تن و وطن
عاشق چو حرف عشق به لب آشنا کند
هر دیده راست سُرمۀ الفت سگان دوست
خاکی که پا نهند بر او توتیا کند
اندر عذاب نار نباشد چو هجر یار
دوزخ کجا به جان کس این ماجرا کند
آن یار رفته کز نظرم شد نهان به ناز
یا رب بود که بار دگر رو به ما کند
تا هست دیده می نگرم در قفای او
کان هم مگر گهی نگهی بر قفا کند
ترسم که او باین همه دل گرمی از وفا
روزی دلم بسوزد و ترک وفا کند
افغان ز جورِ چرخ جفاد جو که بی دریغ
از یکدگر دو مونس جان را جدا کند
این را به زیر خاک برد تشنۀ وصال
آن را به آب دیده به غم مبتلا کند
نه سود این جهان و نه سودای آن جهان
خود را دگر کسی به چه ای دل رضا کند
جز آنکه آورد به جوانمردی التجا
یعنی پناه خود به شه لافتی کند
آن والقمر شهی که به وقت ادای عصر
واللیل را به قدرت خود والضحی کند
سازد کجا علاج گنه باعث گنه
اسهال کی معالجه سقمونیا کند
جوید ز جُرم هر که رضامندی از خدا
باید شفاعتش علی مرتضی کند
هر کس که یا علی نکند وقت احتضار
جان بر لبش به حسرت یاویلتا کند
در رفت و آمدش قدمی را بود سه حج
هر پا که طوف مرقد شیر خدا کند
ای دل علی است حامل عرش آنکه از علّو
خرگاهش افتخار به عرش علا کند
آن داور دلیر که در شأن وی درود
جبریل لافتی و خدا هل َاتی کند
سر از صفّیه بر شکند بر سر سریر
قوّت اگر به بازوی خیبر گشا کند
آن قاضی به حق که کند شش طریق
حکم بر حق به یک قضیّه چو خواهد قضا کند
آرد برون ز جسم مس قلب تیره محض
حُبشّ به دل اگر عمل کیمیا کند
استاد کیمیا همه اطفال شیرخوار
کی فضّه را رسد که مس آنجا طلا کند
پا می زند به بخت و ز جان دست می برد
دشمن به گیرودارش اگر دست و پا کند
گردد روان به طور سلیمان به سمت کهف
خندق سوار و حکم به باد صبا کند
سّر خدا شهی که مناجات خود بر او
اندر تبوک و طایف و خیبر خدا کند
جبریل بایع آید و میکال مشتری
در ناقة بهشت چو بیع و شرا کند
سازد خدیو دیو سلیمان چو او به تیغ
ضربش به روی دیو نظر مصطفی کند
ضربت زنی که ناجی نوح ار شود ز غرق
دست او ز جسم جنّیِ سرکش جدا کند
آن عون دین که هیبت تیغ طلای او
فرعون به عود موسی و هارون رضا کند
هشتاد ناقه آنکه برون آرد از زمین
تا در زمان، ضمان پیمبر ادا کند
در لوح در چو آینه بیند رخ مراد
رو هر که بر در تو به صدق و صفا کند
تو صوت کردگاری و عالم صدای تو
گر کس تمیز معنی صوت از صدا کند
عالم دهند جمله ولّی تو را اگر
حاشا تو را به غیر، به دل در ولا کند
باور مکن به گرگ شود میش رایگان
در گردنش هزار که طوق طلا کند
ضرب تو باد سرزنش خصم تو به حرب
چندانکه حق به ضرب کَفَت مرحبا کند
در سایه همای ولای تو باد دوست
چندانکه ذوالفقار تو دشمن گدا کند
سر کن ثنا فدائی و بگذر ز وصف دوست
کس کی به حصر مدح شه اولیا کند