كرونا ويروس، نه به خودي خود، بلكه در واكنشهايي كه دولتها به آن نشان دادهاند و اغلب با گفتمان پزشكيشدن جوامع انساني خود را توجيه ميكنند، شايد گوياي يك تمرين عمومي براي بزرگترين فرآيند مهارزدن و پسرفت نظامهاي دموكراتيك (آزادي حركت زماني – مكاني در شهر) از انقلاب صنعتي تا امروز بوده و نتيجه آن ميتواند براي آينده انسانيت تعيين كننده باشد.
روزهاي آغازين بهار 1399، با دستكم دوميليون مبتلا و نزديك 150 هزار نفر كشته، گوياي همهگير شدن بيماري كرونا ويروس در جهان هستند و درست در اين وضعيت، دونالد ترامپ به صورت غير قانوني اعلام ميكند كه حمايت مالي خود را از سازمان بهداشت جهاني قطع ميكند؛ در روسيه پوتين ناچار است ورود اضطراري خود را به موقعيت بحران بپذيرد و در چين همه جا صحبت از موج دوم بيماري است. در اين حال هزينههاي انساني بيماري به نسبت اپيدميها و فجايع موسوم به «طبيعي» يا «انساني» پيشين در قرن اخير، تا امروز تكاندهنده نبوده و پيشبيني نميشود چنين باشد. با وجود اين، واكنشها به اين بيماري كاملا بيسابقه است: بخش بزرگ روابط كاري جهان تعطيل شده، مردم در قرنطينه قرار گرفته، روابط ملي و بينالمللي فيزيكي به حداقل و روابط مجازي به حداكثر رسيده و بحران اقتصادي هولناكي (در كنار آثار سوء ديگر) در راه است كه ضربه شديدي به اقشار شكننده جهان و همه جوامع ميزند.
قربانيان اين صدمات جانبي، بدون شك صدها بار بيشتر از اين ويروس خواهد بود ولو آنكه در محور زمان طولانيتر و بهطور كلي نامحسوستر باشند. همچنين در واكنش به بيماري، دولتها اختيارات خود را بر زندگي خصوصي انسانها به حداكثر رسانده و به نام امنيت، آزاديها را تا حد ممكن به حداقل رسانده و رژيمهاي كنترل و مراقبت و طرد اجتماعي را به حداكثر، زيرا اين بيماري هم هزينههاي بي نهايت سنگين اقتصادي برايشان دارد و هم خطر شورشهاي بزرگ آينده را.
مردم نيز بهشدت وارد نظريههاي توطئه، پوپوليسم، نفرت از «ديگري» و هر كورهراهي شدهاند كه بتوانند از اين كلاف سردرگم راهي براي رهايي بيابند. غلبه و تاثير «احساس مرگ» بر «مرگ» شايد مهمترين مشخصه اين دوران باشد.
در اين ميان از هم اكنون در همان حال كه به اين ويروس و چارهانديشي درباره آن ميانديشيم، بايد بر تمام دلايل و پيآمدهايش نيز تامل كنيم كه از آن جمله است: ژئوپليتيك هولناك جهان پس از جنگ جهاني دوم.
در اينجا به بخشي از اين تقسيمبندي كه در چند دهه اخير اتقاق افتاد اشاره ميكنيم: پس از جنگ جهاني دوم، سلطه دولتهاي استعماري تخريب شد و دولتهاي جهان سومي اغلب به ابتكار همانها و با دستكاري گستردهشان، گاه نيز از خلال جنبشهاي آزاديبخشي كه آنها نيز مستقيم و غيرمستقيم تحت تاثير ايدئولوژيهاي استعماري بودند (آنچه انديشمنداني چون فرانتس فانون و امه سزر در ميان بسياري ديگر به خوبي نشان دادهاند) سر بلند كردند.
استعمار، در همين حال بود كه شرارتهاي ايدئولوژيك و انحرافي خود از جمله مليگرايي و نژادپرستي را به كشورهاي جهان سوم و دولتهاي نوظهور صادر كرد و در همين دوران، شاهد آغاز جهان دو قطبي جديد و جنگ سرد ميان شوروي و امريكا بوديم كه تا ابتداي دهه 1990 نزديك به نيم قرن همه دنيا را به تنش كشيد و تا سقوط شوروي ادامه يافت.
سپس دورهاي ده ساله را شاهد بوديم (از انحلال شوروي در 1990 تا سپتامبر 2001 و حمله تروريستي به برجهاي دوقلو) كه در آن امريكا به دنبال سياست جهان تكقطبي بود كه با شكست مواجه شده و در نهايت پس از شكست و به گل نشستن سياست كنترل خاور ميانه از راه اشغال نظامي آن، از ابتداي دهه 2010، نقشه جديد و تقسيم كار تازه در دنيا به تثبيت نهايي رسيد كه شكل خلاصه آن اين بود: چين، با صنعتزدايي از كشورهاي توسعهيافته به كارخانه جهان تبديل شد؛ با يك سرمايهداري دولتي همزيست و تكميل شده با يك دولت بهشدت اقتدارگرا و غيرشفاف تا بتواند امكان حفظ طبقه متوسط در كشورهاي توسعه يافته را با كالاهاي ارزان قيمت خود فراهم كند و از اين طريق به قدرت اقتصادي دوم يا اول جهان تبديل شود.
امريكا خود به بانك جهان تبديل شد و تقريبا تمام روابط مالي را در اختيار گرفت و سلطه دلار را بهرغم تمام فرود و فرازهاي اقتصاد و سياست خود با اشغال و خشونت نظامي شديد جهان تضمين كرد. و سرانجام روسيه با قابليتهاي گسترده نظامي و امنيتي و جاسوسي خود و حضور گسترده بر شبكههاي مجازي كه امكانات دستكاري و تقلب و هك گستردهاي به آن ميداد، پروژه بازسازي امپراتوري تزاري را از طريق تبديل اين كشور به مركز استراتژيك براي ايجاد حلقه ارتباطي بين تجارت بينالمللي رسمي خصوصي و دولتي و تجارت مافيايي كليد زد.
اما اين ژئوپليتيك با روي كار آمدن ترامپ در امريكا و به دليل انفرادگرايي دولت او به هم ريخته شد و هنوز سرنوشت اين دولت مشخص نيست، اما اين فرضيه مطرح است كه روسيه و چين با استفاده از تضادهاي داخلي جامعه امريكا و اروپا (به دليل بقاي سازوكارهاي دموكراتيك در آنها) دست به تخريب اين دستاوردها زدهاند: تخريب سيستم دموكراتيك امريكا از طريق توازن روابط ميان قدرتهاي مختلف نهادينه شده در اين كشور، خروج بريتانيا از اروپا و تضعيف آن و سرانجام كمك به روي كار آمدن پوپوليسمهاي راست مليگرا و ضداروپا و كمك به تقويت جريانهاي افراطي مليگرا، پوپوليست، راستگرا و نوليبرال در جهان سومهمه و همه در پي آن بودند و هستند كه شرايط مساعدي را براي يك پسرفت گسترده سوسيال دموكراسي به سود سرمايهداري نوليبرال فراهم كنند، اما اين زمينه مساعد، براي هر مصيبت طبيعي و از جمله براي بيماريهايي چون كرونا ويروس نيز مساعد شد.
درنهايت به نظر ميرسد حوادثي كه درسطح جهان در زمينه اقليمي و زيست محيطي و اكنون بيماريهاي ويروسي و غيره در 10 سال اخير مشاهده شدند، طليعهاي هستند كه ممكن است در پيآمدهاي خود دو سناريو را روشن كند: سناريوي نخست تغيير اساسي ژئوپليتيك 10ساله اخير است، يعني گرايش ترامپيستي نه يك «انحراف» بلكه يك جريان دراز مدت خواهد بود كه دموكراتيزاسيون جهاني را بهشدت به عقب رانده و جاي آن را به رشد جنبشهاي فاشيستي و پوپوليستي و راست نوليبرال خواهد داد كه همراه با اقتدار بسيار بالاي دولتها نظارت هرچه بيشتر آنها بر زندگي خصوصي مردم همراه خواهد كرد.
سناريوي دوم كه قاعدتا باز هم بايد از امريكا شروع شود، كنار رفتن ترامپ، روشن شدن تمام تخريبي كه او در سيستم جهاني انجام داده و رو شدن توطئههاي سياسي و فساد گسترده مالي و روابط سياسي مشكوكش با كشورهاي فاسد جهان سوم از جمله اسراييل، عربستان سعودي، همچون روابطش با چين و روسيه است.
در اين صورت ما يا شاهد بازگشت به موقعيت دهه قبلي خواهيم بود و تلاش براي بازسازي قدرت امريكا در عرصه بينالمللي و برعكس عقبنشيني روسيه و چين (با شبه جنگ سرد جديدي ميان امريكا با چين و روسيه) يا شاهد يك چينش ژئوپليتيكي كاملا جديد كه هنوز نميتوان اشكال و ابعادش را درك كرد، اما شانس گسترده شدن مليگراييها و فاشيسمهاي پوپوليستي و كنترل هرچه بيشتر دولت و حوزه دولتي و امنيتي بر زندگي و حوزه خصوصي در آن بسيار زياد است.
در يك كلام كرونا ويروس، نه به خودي خود، بلكه در واكنشهايي كه دولتها به آن نشان دادهاند و اغلب با گفتمان پزشكيشدن جوامع انساني خود را توجيه ميكنند، شايد گوياي يك تمرين عمومي براي بزرگترين فرآيند مهارزدن و پسرفت نظامهاي دموكراتيك (آزادي حركت زماني – مكاني در شهر) از انقلاب صنعتي تا امروز بوده و نتيجه آن ميتواند براي آينده انسانيت تعيين كننده باشد.
اما اين موضوع را نبايد در قالب يك نظريه توطئه ديد، بلكه بايد موضوع را به رابطه حوزه عمومي و حوزه خصوصي، حفظ دستاوردهاي دموكراتيك يا تخريب آنها و حقوق دموكراتيك به سود تداوم مصرف و سبكهاي زندگي پيشين، با كمترين حد از دموكراسي و بيشترين حد از تبعيض بر اساس ثروت و قدرت اجتماعي، كاهش دموكراسي يا با محدوديت كامل آن دانست. اين موضوع يكي از بحثهاي آينده ما خواهد بود.
*دانش آموخته مقطع دکترای انسان شناسی سیاسی - استاد دانشگاه
انتهای پیام/*