کربلا و عاشورا یک «معیار» است که باید سرمشق حرکت بشریت باشد یک سنجه مهم به حساب میآید که اگر نبود آنچه پس از سال شصتم هجری پیش آمد نه بهعنوان یک گرایش از دین بلکه بهعنوان اصل و اساس دین رسمیت مییافت.
برگی از رمزهای عاشورا
سعدالله زارعی*
کیهان , 20 شهريور 1398 ساعت 9:44
کربلا و عاشورا یک «معیار» است که باید سرمشق حرکت بشریت باشد یک سنجه مهم به حساب میآید که اگر نبود آنچه پس از سال شصتم هجری پیش آمد نه بهعنوان یک گرایش از دین بلکه بهعنوان اصل و اساس دین رسمیت مییافت.
دیروز یکبار دیگر عاشورا را پشتسر گذاشتیم، هزار و سیصدو هشتادمین آن را. اما حکایت عاشورا همچنان باقی است. همین دیروز یک روزنامه آمریکایی به دونالد ترامپ توصیه کرد ماجرای عاشورا را بخواند تا درباره ایران دچار خطای فاحش نگردد. در فاصله عاشورای سال قبل تا عاشورای امسال باز هم کتابهایی به زبانهای مختلف درباره نهضت ابیعبداللهالحسین علیهالسلام و بازهم صدها مقاله در این باب نوشته شده است و مسلماً بازهم و باز هم نوشته خواهد شد چرا که کربلا و ماجرای سال 61 هجری آن یک «حادثه» نیست یک «واقعه معیار» است که «عیار» هر جریان و فردی با آن سنجیده میشود از اینرو هر انسان در فطرت الهی خویش، دوست دارد به عاشورا نزدیک باشد.
امام حسین علیهالسلام از این باب یک استثناء در بشریت است و از این روست که در میان تمام مناسکی که از ابتدای خلقت وضع و رسم شده و جریان یافته، مراسم عاشورا و نام و یاد امام حسین علیهالسلام در ابهت و تأثیر از همه برتر است و نیز از این رو در لسان معصومین علیهمالسلام گفته شده «کشتی امام حسین(ع) سریعترین کشتی نجات است» و میتوان گفت در ابعاد مکانی و زمانی، در هیچ ماجرا و رویداد دیگری، به اندازه ماجرای امام حسین علیهالسلام، خداوند عبادت نشده و کمتر پیامبری به اندازه امام حسین(ع)- با آنکه پیامبر نبود- بشریت را با خدا آشتی داده است. در این خصوص گفتنیهای زیادی وجود دارد اما در این مجال کم تنها ذکر مواردی ممکن میباشد:
1- امام حسین و یاران باوفای آن حضرت- علیهم صلواتالله- در نیم روز عاشورای محرم، کاری کردهاند که برای بیان هر جزء آن پیامبرانی آمدهاند و خداوند آنان را مثل اعلی آن برشمرده است، بندگی، معرفت، صبوری، علم، فداکاری، حکمت، درایت، ایمان، مجاهدت، بصیرت، رشادت، پایمردی، دلدادگی، عشق. اما در کربلا همه اینها به منصه ظهور رسیدهاند. گویا در کربلا و در روز عاشورای محرم 61، یکبار تمام ماجرای انبیای الهی از خاتم تا آدم مرور شده و هر جزء آن پررنگتر از هر خصلتی که پیامبری به آن شهره بوده نشان داده شده است.
2- در کل ماجرای کربلا و عاشورا، در اردوی حسینی(ع) هیچ نقطه ضعفی وجود ندارد. امام حسین علیهالسلام هیچکس را به ماندن یا رفتن مجبور نکرده است. بلکه کسانی را بهطور فردی یا جمعی دعوت کرده و از کسانی هم درخواست کرده تا برگردند ولی در هیچکدام «اجباری» وجود نداشته است.
بر این اساس در کل ماجرای کربلا که ورود امام و یارانش به کربلا در روز دوم محرم است، هیچکدام از همراهان امام حسین علیهالسلام به اردوی دشمن نرفتهاند و این در حالی است که تعداد قابلتوجهی از اردوی دشمن- از سرلشکری مانند حربن یزید ریاحی تا عناصر دیگر- به اردوی امام حسین(ع) پیوستهاند و تا پای جان هم از امام دفاع کرده و امروز در زمره 72 شهید کربلا بهحساب میآیند. این در حالی است که در ماجراهایی که برای انبیاء و حتی نبیخاتم سلامالله علیهم اجمعین پیش آمد، تاریخ شاهد پیوستن افرادی از جبهه آنان به جبهه دیگر بوده است.
بر این اساس میتوان گفت در مصاف تاریخی و پر تکرار حق و باطل، ماجرای کربلا یک استثناء و سرآمد هر ماجرای انبیاء میباشد. شاید از این روست که از آدم ابوالبشر علیهالسلام تا عیسیبن مریم سلامالله علیه مأمور بودهاند که برای رفع گرفتاری به نام امام حسین علیهالسلام تمسک جویند.
3- کربلا و عاشورا یک «معیار» است که باید سرمشق حرکت بشریت باشد یک سنجه مهم به حساب میآید که اگر نبود آنچه پس از سال شصتم هجری پیش آمد نه بهعنوان یک گرایش از دین بلکه بهعنوان اصل و اساس دین رسمیت مییافت. این وضعیت فقط با حادثهای در اندازه عاشورا دگرگون میشد و دین راه خود را از بین سنگلاخ خلافت پیدا میکرد و از اینرو امام فرمودند: «اگر دین جدم جز با کشتهشدن من برجای نمیماند پس ای شمشیرها، درمیانم گیرید».
در واقع اگرچه پس از ماجرای امام حسین(ع) در عاشورا و کربلا، دین کماکان در فشار حکومتها و علمای دروغین و جریانات انحرافی قرار داشت و تا امروز هم در اکثر ممالک اسلامی قرار دارد اما هیچکدام از حوادث پس از حادثه کربلا دیگر قادر به محو و به حاشیه راندن دین نبودند و پس از امام حسین علیهالسلام، هیچ حکومت باطلی نتوانست خود را در «جایگاه» حق نشان دهد هرچند برای آن هم سعی بلیغی داشتند.
بر این اساس عبدالملک مروان آنگاه که به خلافت رسید با صراحت خطاب به قرآن کریم گفت «هذا فراق بینی و بینک». باید گفت حادثه کربلا پس از این روز- عاشورای سال 61 هجری- تکرار نشد و ائمه معصومین علیهمالسلام نیازی به تکرار آن ندیدند اما جزء جزء آن همواره سرمشق بود و به مبارزان راه حق اعتماد به نفس و امید میداد و این بود که بزرگداشت هر ساله ماجرای کربلا موضوعیت پیدا کرد و تا آخر موضوعیت خواهد داشت.
4- کربلا و عاشورا، ماجرای «بصیرت» است وجه ساده بصیرت، قیاس دو طرف در این ماجراست که این کار بسیار آسانی بود و هست. بالاخره هر کس امام حسین علیهالسلام را با یزید مقایسه کند میتواند حقیقت را بفهمد، هرکس زهیر بن قین را با عمر بن سعد مقایسه کند، میتواند حقیقت را به راحتی درک کند. وقتی یک طرف جبهه خاندان پیامبر(ص) و طرف دیگر جبهه خاندان ابوسفیان باشد، شناخت حق از باطل کار بسیار آسانی است و لذا از این حیث بسیار بعید است که کسی در کربلا به دلیل ضعف تشخیص در جبهه یزید بن معاویه ابن ابوسفیان قرار گرفته باشد. این وجه ساده بصیرت است. اما مهمتر از این، قرار گرفتن در جبهه حق و استقامت در آن است.
در اینجا مردم زمانه امام حسین علیهالسلام دچار بیبصیرتی شدند. این است که وقتی آیه «فاستقم کما امرت و من تاب معک» نازل گردید پیامبر(ص) فرمود: «سوره هود مرا پیر کرد» پرسیدند چرا؟ فرمود به خاطر «من تاب معک». در کربلا خط و ربطها معلوم بود آن کس که اندک یا زیادی پول گرفته بود تا به جنگ با امام حسین علیهالسلام بیاید، میدانست برای چه به او این پول داده شده است اما دل کندن از آن و از دنیایی که یزیدیان وعده میدادند و ظاهرا دنیایی آرامتر از دنیای امام حسین(ع) بود، سخت بود و این «تا آخر با حق بودن» بصیرت دینی خاصی میخواست.
در ماجرای جنگ احد و آنگاه که کفار پس از پیروزی در این جنگ، یک بار دیگر تصمیم گرفتند به مدینه یورش برده و کار ناتمام خویش- در از بین بردن اسلام و پیامبر- را تمام کنند، پیامبر(ص) مجروحان جنگ احد را برای مقابله فراخواند و مانع پیوستن آنان که در مرحله قبل مؤمنین را همراهی نکرده بودند، گردید. در واقع پیامبر در اینجا برای غلبه بر توطئه جدید دشمن «مانور استقامت» را چاره کار دید و اینگونه هم شد و فرماندهان سپاه مکه- خالد بن ولید و...- وقتی دیدند مجروحین آرایش نظامی گرفتهاند بدون درگیری صحنه را ترک کردند.
در واقع صحنه کربلا، صحنه استقامت بود و کسانی که استقامت کردند اگرچه به شهادت رسیدند، پیروز ماجرا به حساب آمدهاند.
5- ماجرای کربلا، ستارگان درخشانی دارد که گویا برای معنی خاصی در این صحنه حضور دارند؛ حر بن یزید ریاحی، زهیر بن قین بجلی، وهب ابن عبدالله کلبی نصرانی و دو تن از خوارج نهروان، یکی فرمانده سپاه کفر است، دیگری در جبهه مقابل آلعلی قرار دارد سومی جوانی تازه مسلمان است و آخری از به انحراف افتادگانی که حالا به اردوی امام حسین علیهالسلام پیوسته و به شهادت رسیدهاند.
حر بن یزید اولین فرمانده کوفی است که به دستور ابن زیاد با حدود سه هزار نیروی جنگی به مصاف گروه اندک امام حسین(ع) آمده ولی اقامه نماز پشت سر امام در روز اول محرم - در منزل قصر بنی مقاتل- نشان میدهد دچار تردید است و از این رو ده روز بعد به اردوی امام حسین علیهالسلام میآید و اولین شهید کربلا میشود. زهیر بن قین اساسا در فکرهای دیگری است امام فردی را نزد او میفرستد و او با اکراه نزد امام میآید و با اندکی درنگ به اردوی حسین میپیوندد طی فاصله میان صفین تا کربلا در چند دقیقه روی میدهد. وهب ابن عبدالله کلبی نصرانی هیچ سابقهای ندارد و در هیچکدام از جنگهایی که پیش از این روی داده مشارکت نداشته است اما به سادگی به شهیدی نامدار در کربلا تبدیل میشود و دو خوارج نهروان به صف امام حسین میپیوندند. بیآنکه پیش از زیارت امام از تابلو خویش - لا حکم الالله- جدا شده باشند! این چه رازهایی است؟
شاید بتوان گفت خداوند اراده فرموده تا کربلا و عاشورا در جایگاه تام انسانیت بنشیند تا همه انسانها را در بر بگیرد و از این طریق همه دعواها حول محور امام حسین(ع) حل و فصل شوند. بله حر و زهیر و وهب و آن دو خارجی با هویت جدید وارد صحنه شدهاند و مسئلهشان فدا شدن در راه امام حسین و یا برای امام حسین علیهالسلام است و ما امروز همان خط را در بین همه فرق دینی و مذاهب اسلامی مشاهده میکنیم، مسیحی، مسلمان، حنفی، زیدی، مالکی، اسماعیلی، شافعی، علوی، جعفری و حنبلی همه وقتی به امام حسین علیهالسلام میرسند، یکی میشوند و تو گویی این حسین است که انسانیت را به توحید میرساند و پس از آن به «نبوت» رهنمونشان میگرداند و شاید از این روست که رسول خدا صلیالله علیه و آله فرمود «انا من حسین» یعنی من وامدار حسینم. آیا این به دلیل نقشی که امام حسین در انتقال انسانها از پراکندگی به توحید و از توحید به نبوت داشت، نیست؟
*تحلیل گر مسائل سیاسی
انتهای پیام/*
کد مطلب: 4369