غلامرضا رمضانپور: امروز تو تيزر تبليغاتي فيلم صفر تا سكو شهربانو منصوريان مي گفت اگر حق انتخاب داشتم، ننه و باباي پولدار انتخاب مي كردم. ياد دوران خودمان افتادم ، سمت ما آن زمانها باغدار بودن نشانه پولداراي بود ، سالانه محصول مي فروختن ، حالا بسته به مساحت و مكان باغ درجه سرمايه داري هم فرق مي كرد ، ولي كلاسي داشت براي خودش ، اينكه بگي بابام يا بابا بزرگم باغداره ، اصلاً سر و وضع اينا هم با ماها فرق مي كرد، غير انتفاعي هم كه نبود ، تو خودمون بودن و آرزو هامون را هم بصورت خاطراتشون براي ما تعريف مي كردن.
حالا هر جور حساب كني اين فشارهاي رواني يه جورايي بصورت تكانه هاي عصبي گاه گداري در ما ها ظهور مي كرد ، خداوند از سر تقصيرات همه گناهكاران بگذره.
اما يه دوستي داشتيم كه ظاهراً از ما هم فقير تَر مي نمود ولي ادعا داشت كه بابا بزرگش باغداره ، خيلي وقتها هم تو كيفش از محصولات باغ بابا بزرگش داشت كه به ما هم تعارف مي كرد ، ولي خداييش به شلوار پاكو و كتوني چيني اش نميومد كه نوه باغدار باشه ، حالا مي گفت بابا بزرگم هنوز تقسم أراضي نكرده ، در نظرش بود اون زمان كه برسه حتماً يه بي ام و ٣٢٠ سپر آمريكايي بخره.
فصل گيلاس بود و چه گيلاس هايي آورد ، دور هم داشتيم مي خورديم و تعريف مي كرديم عجب گيلاس هايي كه مثل هميشه گفت از باغ آقاجانم آوردم ، بياييد آخر هفته بريم باغ آقاجانم سورك ، خيلي حال ميده رو درخت خوردن.
تقريباً همه قبول كرديم و قرار شد چهار نفره پنج شنبه آخر هفته بريم باغ آقاجان اش.
- [ ] من نتونستم برم ولي شنبه صبح محسن يكي از رفقا كه رفته بود را تو حياط مدرسه ديدم كه داره مي لنگه ، گفتم : خدا بد نده چي شده ، كه ماتريسي از فحش هاي ريز و درشت را حواله علي و آقاجانش كرد و گفت تازه شانس آورده كه بخير گذشت ، پرسيدم مگه چي شده بود در همين حين محمد اون دوست دوم مان هم كه رفته بود باغ آقا جان آمد و گفت باغ آقا جان كجا بود ، اين علي بي همه كس ما را ندانسته و تو روز روشن برد گيلاس دزدي.
- [ ] تعريف كرد كه رسيديم دم در باغ آقاجان كه علي آقا دق الباب كرد ، چن بار محكم در زد ولي جوابي نيومد ، برگشت رو به ما كه من يه عمو دارم كه كمي گوشش سنگينه ، صداي در را نمي شنوه ، بياييد از رو ديوار بپريم بريم تو باغ ، خلاصه قلاب گرفت و رفتيم تو باغ ، هر كدام هم رفتيم بالاي يه درخت و براي خودمون مشغول خوردن و تعريف از هوا و زمين ، البته علي حرف نميزد ، به ما هم همش مي گفت بجاي وِر زدن كوفت كنيد.
- [ ] بعد از چند دقيقه ديديم يه نَفَر تبر به دست از سمت شرقي باغ داره مياد و چنان به نثر مسجع فحش خار مادر ميداد كه از دور فكر مي كردي داره رپ مي خونه.
- [ ] محسن برگشت رو به علي گفت اين كيه ؟
- [ ] علي گفت عمومه ، نشناخته ما را ، نگران نباشيد الان رديفش مي كنم ، حلّه.
- [ ] از درخت پريد پايين و رفت سمت طرف، به زبون مازندراني شروع كرد به احوالپرسي و گفت عمو ، مِ مِه علي( يعني منم علي) اما طرف در حالي كه فحش ها را شديد تَر كرد تبر را بالا برد و به قصد كشت به سمتش حواله كرد. علي با يك حركت ٢٧٠ درجه از ضربه جا خالي داد و شروع كرد دويدن به سمت ديوار و داد زد ، در بريد عموم منو بجا نمياره!!!
- [ ] ما هم هر كدام به سمت ديوار ، از ديوار كه پريديم گويا پاي محسن يه كم پيچ خورد ، البته عمو جان هم ول كن ماجرا نبود و گذاشت دنبال ما و فرياد ميزد بگيرين دزدهاي خ... ما... را
- [ ] ملت هم دنبال ما تا سر سه راهي سورك ما جلو مي دويديم و ملت پشت سرمان ، البته سنگ هم سمت مان پرت مي كردند. از سه راهي به بعد ملت نيومدن ولي عموجان تا يك كيلو متري به سمت ساري دنبالمان كرد و سنگ فحش هم كه مي آمد. تا بالاخره بي خيال شد ، اين بد بخت هم كه با پاي پيچ خورده دويده حالا لنگ ميزنه.
- [ ] وسط هاي تعريف بود كه علي آقا هم سر رسيد ، كلاً قبول نداشت ، مي گفت عموم بجا نياورده بود ، تازه فرداش كلي معذرت خواهي هم كرد و گفت حتماً دوستات را بيار تا از دلشون در بيارم!!!!!!
- [ ] البته تابلو بود كه داره دروغ ميگه ، ولي اعتماد به نفسش ستودني بود، كنكور هم رياضي كاربري قبول شد نميدونم الان كجاست ولي بايد به درجات بالا رسيده باشه.....
انتهای پیام