احياي مرجعيت مطبوعات، يك آرمان و البته يك وظيفه براي روزنامهنگاران است، منتها دو اشكال عمده براي رسيدن به اين آرمان و وظيفه وجود دارد؛ 70 سال پيش از صدور فرمان مشروطيت، ما در ايران روزنامه داشتيم؛ روزنامهاي كه توسط دربار منتشر ميشد و عده معدودي آن را مطالعه ميكردند اما عموم مردم با اين روزنامه كاري نداشتند و آن را جدي نميگرفتند.
از دوران مشروطه و از زماني كه روزنامهها توانستند روي افكار عمومي اثر بگذارند، دو مشكل پيش آمد؛ اول اينكه تمام عناصر با نفوذ جامعه ما به روزنامهها سوءظن داشتند و مطبوعات را عامل ايجاد مشكل ميدانستند؛ عامل ايجاد مشكل براي خودشان، براي حزبشان، براي خانوادهشان يا براي عقيدهشان.
اولين مجلس مشروطه، هزار كار فوري داشت اما نمايندگان، همه كارها را زمين گذاشتند و قانون مطبوعات نوشتند و فورا هم آن را اجرا كردند. در كتاب مشروح مذاكرات مجلس اول مشروطه آمده كه ما مشكل راه آهن و بانك ملي و احزاب و گمركات داشتيم و اينها، مشكلات اصلي كشور بود كه در مجلس اول هم مطرح شد اما نمايندگان، همه اين مشكلات را از دستور خارج كردند و مدت طولاني براي نوشتن قانون اول مطبوعات وقت گذاشتند.
تا امروز كه مجالس ما 8 يا 9 قانون مطبوعات نوشتهاند، خميره و دستورالعمل، همان قانون اول مطبوعات و سرتاپا، بگير و ببند و محدود كردن مطبوعات و روزنامهنگاران است. علاوه بر اين هم، مسوولان و تصميمگيران و مديران و حكومتيان، هميشه از مطبوعات انتظار يك تبليغاتچي و بولتن دارند نه اينكه روزنامه را به چشم ابزار آگاهسازي مردم بدانند.
بنابراين، همه حكومتها تا امروز (و از زمان ايجاد مطبوعات در ايران) وظيفه وجداني و اساسي خود را مقابله با مطبوعات قرار دادهاند. مشكل دوم، اين است كه ما مطبوعاتيها به جاي رفع سوءتفاهم و سوءظن، برعكس، انگشت در چشم همين مسوولان دچار سوءظن و سوءتفاهم كرديم. اميدوارم همكارانم از من دلخور نشوند.
دليل اصلي اين اتفاق اين است كه ما اصلا كار مطبوعات را نميشناسيم و بنابراين، تا ذرهاي آزادي (به هر دليل) ايجاد ميشود، خودمان را گم ميكنيم و اصلا نميدانيم كجاي دنيا هستيم و كشورمان چه شرايطي و چه موجباتي دارد و منابع قدرت كشور در دست چه كساني است و ما با چه كساني درگير هستيم.
در نتيجه هر زمان گشايشي در انتشار مطبوعات ايجاد شده، بلافاصله فشار مضاعف و اسيركنندهاي بر مطبوعات اعمال شده كه نمونه بارز آن هم همان دوران مشروطه است كه ما در آن دوران، مرحوم جهانگيرخان شيرازي را به بدترين وضع از دست داديم و شيخ احمد روحي را به آن وضع فجيع در باغ شاه كشتند.
در دوره ملي شدن نفت، روزنامهنگاراني مثل محمد مسعود را از دست داديم و پس از دوم خرداد 1376 هم شاهد بوديم كه چه روزنامهنگاراني مجبور به مهاجرت شدند. تا اين مشكلات كه اشاره كردم، رفع نشود، مرجعيت مطبوعات احيا نخواهد شد. سالهاي 76 و 77 روزنامههاي جامعه و توس، روزانه سه نوبت چاپ ميشد و در آن ايام، بسياري از مردم روزانه دو يا سه روزنامه ميخريدند و به خانه ميبردند و آنها را ميخواندند و نظر و اعتراض و همدلي و همراهيشان را به ما منعكس ميكردند.
ما روزنامهنگاران، به تازگي ياد گرفتهايم كه به سرعت بگوييم فضاي مجازي اجازه نميدهد مطبوعات كار كنند. باور كنيد اينطور نيست. مگر فقط ما از اينترنت و تلگرام و واتسآپ استفاده ميكنيم؟ آيا روزنامهها در ساير كشورها هم وضعيت ما را دارند؟ به هيچوجه. كشور همسايه ما؛ پاكستان، هنوز روزنامه جنگ را با تيراژ روزانه بالاي يك ميليون منتشر ميكند. كشور افغانستان تعداد زيادي روزنامه دارد كه همه هم با سرمايه بخش خصوصي اداره ميشوند چون دولت افغانستان پولي ندارد كه به روزنامهها بدهد.
ببينيد كه در لبنان، روزنامهها چه غوغايي ميكنند و چطور فروش دارند. پس مشكل ما، اينترنت و فضاي مجازي نيست و مشكلات روزنامههايمان را به گردن مردم و اينترنت نگذاريم و نگوييم مردم نسبت به روزنامهها بياعتنا شدهاند. واقعيت اين است كه ما روزنامهنگاران، چيزي براي ارايه به مردم نداريم و اين اتفاق هم دو دليل دارد؛ نخست آنكه مسوولان به صور مختلف و در قالب تشويق و تطميع و هدايا و حتي تعطيلي مطبوعات، به روزنامهنگاران فشار ميآورند و دليل دوم هم اين است كه ما روزنامهنگاران، كار خودمان را بلد نيستيم و هنوز نميدانيم در چنين شرايطي، تا چه حد بايد توانايي مقابله داشته باشيم.
متاسفم بگويم كه ما روزنامهنگاران، در مقابل اين شرايط تسليم شديم و خودمان را رها كرديم تا تلقي مسوولان هم اين باشد كه روزنامهنگاران، چون شغل ديگري ندارند، به حقوق بخور و نميري اكتفا كرده و به مطبوعات چسبيدهاند. اخيرا هم شاهد اين اتفاق ناخوشايند هستيم كه تركيب تحريريهها، دايم در حال تغيير است.
به اين معنا كه اعضاي تحريريهها، كار مطبوعاتي را كنار ميگذارند و به جاي آنها، نيروهاي جديد ميآيند و اين تيم جديد هم بعد از 6 ماه، كار مطبوعاتي را رها ميكنند و اين داستان ادامه دارد. اين رفت و آمدها، روزنامه را از رونق مياندازد و كسي در مطبوعات نميماند كه كار حرفهاي انجام دهد. البته امروز، در مطبوعات، نيروهاي نسبتا جواني حضور دارند كه كارهاي عالي و نوگرايانانه ارايه ميدهند و اخيرا، در يك جشنواره طنز، شاهد حضور بچههاي جواني بودم كه چه نكتهها و روشهاي تازه براي نوشتن و سوژههاي جالبي داشتند.
بنابراين، هنوز بعضي روزنامهنگاران با انگيزه در مطبوعات مشغول كار هستند اما غصه ميخورم كه برخي از اين روزنامهنگاران، در مطبوعات ماندگار نيستند. بسياري از روزنامهنگاراني كه خوب هم مينوشتند، ديگر خبري ازشان نيست و بسياري از گزارشگران خوب مطبوعات، ديگر خبري ازشان نيست. عمر روزنامهنگاري 30 سال نيست. روزنامهنگاري يك عمر است و روزنامهنگار بايد تا دم مرگ بنويسد و عقيدهاش را منتشر كند اما متاسفانه اغلب روزنامهنگاران ما، جذب روابط عموميها و پايگاههاي خبري شده و در شغلهاي ديگر، محو و مستحيل ميشوند.
*استاد ارتباطات و روزنامه نگار
انتهای پیام/*