بحرانهای تجاری و امنیتی موجود به ویژه بحرانهای ریشهدار غرب آسیا همچون ناامنی و تروریسم در افغانستان، منازعه فلسطین و رژیم صهیونیستی و نیز بحران نوظهور نقض برجام و پرونده هستهای ایران در سطحی از پیچیدگی و تداوم قرار دارند که آمال و آرزوهای انتخاباتی یک رئیسجمهور نمیتواند به حل و فصل چند ماهه آنها کمک کند.
«آشفتگی» شاید بهترین مفهومی باشد که بتوان این روزها برای توصیف سیاست خارجی آمریکا به کار برد. از جنگ تجاری و لفظی با چین و اروپا و سپس خوش و بش کردن با مقامات آنها و تلاش برای تلطیف اوضاع، تا تهدیدهای آتشین علیه کرهشمالی و سپس ابراز علاقههای توئیتری ترامپ با رهبر این کشور و دلخوش کردن به دیدارهای نمایشی مکرر و البته اوج آن سیاست خارجی آمریکا در قبال ایران که از تعیین شروط دوازدهگانه برای مذاکره آغاز شد و حال به پیک و پیام فرستادنهای مکرر برای مذاکره بدون قید شرط ختم شده است.
در میان این همه تناقض و آشفتگی که البته اعتبار آمریکا و عقلانی و سنجیده بودن تصمیمات رئیسجمهور این کشور را زیر سوال برده است، استراتژی آمریکا در قبال تروریسم و گروههای تروریستی از جمله شاهکارهای تناقض نمایی تصمیمسازان سیاست خارجی آمریکا به شمار میرود. آمریکا از یکسو سپاه پاسداران ایران را جزو گروههای تروریستی معرفی میکند و از طرف دیگر گروهگ «جیشالعدل» را نیز با این استدلال که انفجار اتوبوس نیروهای سپاه پاسداران ایران کار آنها بوده، جزو گروههای تروریستی قرار میدهد. همچنین درحالی پای میز مذاکره با نمایندگان طالبان نشسته که این گروه تروریستی اولین شرط مذاکره یعنی حسن نیت و عدم توسل به هرگونه خشونت، فشار و تهدید در طی مذاکرات را رعایت نکرده و همچنان به حملات مرگبار خود در افغانستان ادامه میدهد. این امر بدین معناست که دولت آمریکا عملا با تروریستهایی سر میز مذاکره نشسته که از یکسو هرروز جان غیرنظامیان افغانی را میگیرند و ازسوی دیگر خواهان دستیابی به قدرت در عرصه سیاسی افغانستان هستند.
هرچند توسل همزمان به زور و فشار و دعوت به مذاکره رویه دولت کنونی آمریکا نیز هست و شاید همین امر عملکرد طالبان را برای آنها قابل پذیرش و تحمل میکند، اما عرف دیپلماتیک روابط بینالملل آن است که طرفین در حین مذاکره به نوعی آتشبس توافقی رضایت میدهند و از توسل به خشونت و اقدامات تحریک آمیز پرهیز میکنند. با این وجود از آن جا که طالبان به دنبال دستیابی به حداکثر امتیازات ممکن است، میکوشد همزمان با مذاکره، عملیات تروریستی خود را هم با هدف نشان دادن میزان قدرت عملیاتی و ایجاد رعب و وحشت ادامه دهد.
بنابراین در شرایطی که طالبان از خواستههای حداکثری خود کوتاه نیامدهاند، همچنان توسل به زور را بهترین راه رسیدن به اهداف میدانند و به ویژه از آنجا که طالبان یک گروه یکدست و منسجم نیست که بتوان با توافق با بخشی از آنها، از پرهیز سایر گروههای وابسته به این آنها(شورای پیشاور، فراه، ننگرهار) از اقدامات تروریستی نیز مطمئن بود، به نظر نمیرسد سیاست دولت ترامپ در زمینه ایجاد صلح و ثبات در افغانستان هم به نتیجه مطلوب برسد.
هرچند عدهای از تحلیلگران میکوشند مجموعه رویکردهای دولت آمریکا در عرصه سیاست خارجی را در قالب سیاست «هویج و چماق» تعبیر کنند که از منظر واقعگرایان در بسیاری از موارد در عرصه روابط بینالملل نتیجه بخش بوده، اما سرعت تغییر رویکردها و چرخشهای بعضاً 180 درجهای در رویکرد نسبت به کشورهای مختلف حکایت از آن دارد که رئیسجمهور آمریکا هیچ برنامه و طرح از پیش تعریف شدهای برای سیاست خارجی خود ندارد. ترامپ که در آغاز دوران ریاست جمهوری خویش وعده تغییرات بزرگ در جهتگیریهای سیاسی، امنیتی و تجاری آمریکا و بازگشت ابهت و اقتدار به این کشور را داده بود، حال با نزدیک شدن به پایان دوران نخست ریاست جمهوری خویش میکوشد در اندک زمان باقیمانده، بحرانهایی را که در عرصه بینالمللی ایجاد کرده یا دامن زده را به نوعی مدیریت کند، آنها را به نتیجه مطلوب برساند و یا حداقل در مسیر و فرآیند حل و فصل شدن نشان دهد تا بتواند به پیروزی در دور دوم امیدوار باشد.
بحرانهای تجاری و امنیتی موجود به ویژه بحرانهای ریشهدار غرب آسیا همچون ناامنی و تروریسم در افغانستان، منازعه فلسطین و رژیم صهیونیستی و نیز بحران نوظهور نقض برجام و پرونده هستهای ایران در سطحی از پیچیدگی و تداوم قرار دارند که آمال و آرزوهای انتخاباتی یک رئیسجمهور نمیتواند به حل و فصل چند ماهه آنها کمک کند. از این رو به نظر میرسد تنها راه حل ممکن برای رئیسجمهور آمریکا این باشد که به جای اجرای شوهای نمایشی و تبلیغاتی، تعمق بیشتری در مورد تاریخچه بحرانهای موجود داشته باشد و برای کمک به رفع این بحرانها، به مسیرهای حقوقی و قانونی و معاهداتی که ترک کرده باز گردد.
* استاد دانشگاه
انتهای پیام/*