هرچه درگیریها بیشتر در فضای اجتماعی جریان داشته باشد به همان میزان نرمتر و ملایمتر خواهد بود و هرچه درگیریها در فضای سیاسی و نظامی دنبال شود خطر جنگ افزایش پیدا میکند.
ابراهیم فیاض: تبديل امرسياسي به امر اجتماعي جلوي جنگ را گرفت
آرمان امروز , 26 تير 1398 ساعت 13:06
هرچه درگیریها بیشتر در فضای اجتماعی جریان داشته باشد به همان میزان نرمتر و ملایمتر خواهد بود و هرچه درگیریها در فضای سیاسی و نظامی دنبال شود خطر جنگ افزایش پیدا میکند.
هژمونی قدرتهای بزرگ جهانی در زمینه نظامی و سیاسی به پایان رسیده است. این نکته را بهخوبی میتوان در رفتار قدرتهای سنتی قرن بیستم در ارتباط با کشورهای قرن بیستویکم مشاهده کرد. دیگر هیچقدرت بزرگی برای رسیدن به اهداف خود حمله نظامی را اولویت نخست نمیداند و در مقابل به راههایی بهجز تقابل نظامی فکر میکنند؛ راههایی که بهنوعی تغییر نقشه راه در رسیدن به اهداف تعریف میشود. در همین فضا است که جامعه آمریکا که روزی برخی افراد آن را مظهر خوشبختی میدانستند امروز با شکست سرمایهداری جای خود را به کشورهایی مانند چین داده که اگرچه از مانفیسیت سوسیالیستی خود عدول کرده و رنگ و بوی سرمایهداری به خود گرفتهاند اما رویکرد جدیدی را پیشروی مردم جهان قرار دادهاند؛ رویکردی که در آن اقتصاد حرف اول را میزند و برخلاف قدرتهای سنتی جهان اجازه میدهد کشورهای دیگر نیز در این مسیر قدم بردارند و در این حوزه تاثیرگذار باشند. تحول مهم دیگر در عرصه جهانی تبدیلشدن امر سیاسی به امر اجتماعی توسط شبکههای اجتماعی است؛ تحولی که مونولوگ را به دیالوگ تبدیل کرده و خطر جنگ را به گفتوگو و دیپلماسی تغییر وضعیت داده است.
به گزارش ایصال نیوز، به همین دلیل و برای تحلیل و بررسی مهمترین تحولات معرفتی و فکری در عرصه جهانی، احسان انصاری از روزنامه آرمان امروز با دکتر ابراهیم فیاض، استاد برجسته علوم اجتماعی دانشگاه تهران گفتوگو کرده که در ادامه ماحصل این گفتوگو را میخوانید.
چرا هژمونی قدرتهای بزرگ جهانی از هژمونی نظامی و سیاسی به هژمونی اقتصادی تغییر وضعیت پیدا کرده است؟ آیا هژمونی نظامی کارکرد خود را برای قدرتهای بزرگ از دست داده است؟
در دوران جنگ سرد قدرتهای بزرگ در حین اینکه با هم نبرد میکردند اما از نظر تکنولوژیک و علمی به هم کمک میکردند. با این وجود پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی که قطب دیگر یعنی آمریکا پیروزی شد و به دنبال این بود که جهان را آمریکایی کند. در این شرایط بود که نظریه هژمونیک فوکویاما مبنی بر رسیدن جهان به آرمان واقعی خود مطرح شد. نظریهای که عین و ذهن را یکی میدانست. فوکویاما معتقد بود بشر با لیبرالیسم به نهایت تاریخی خود رسیده است؛ نهایتی که در لیبرالیسم آمریکایی تجلی پیدا میکرد. نظریهای که با نوعی تقلیلگرایی و سادهانگاری همراه بود و پس از مدتی خود فوکویاما نیز به اشکالات نظریهاش پی برد. به عقیده بسیاری از متفکران شاید عینیت این نظریه چین است که با رویکرد سرمایهداری سوسیالیستی گوی سبقت را از دیگر رقبای خود ربوده است. شرایط به شکلی است که سرمایهداری سوسیالیستی چین وضعیت بهتری نسبت به سوسیال دموکراسی که در کشورهای اسکاندیناوی وجود داشت پیدا کرده است. در شرایط کنونی جهان در مسیر جدیدی قرار گرفته و همه کشورهای جهان در یک فرایند جدید حرکت میکنند. این فرایند تنها مختص به یک منطقه یا کشور از جهان نیز نمیشود، بلکه درباره همه مناطق جهان صادق است. مرکز ثقل غرب در زمینه آزادیخواهی، دموکراسیخواهی و فضای روشنفکری کشور فرانسه است، این در حالی است که در شرایط کنونی کشور فرانسه دچار بحران داخلی شده است؛ بحرانی که روزبهروز عمیقتر و آشکارتر میشود. در نتیجه آنچه که اتفاق افتاده یک فرآیند است نه برآیند. البته از این نکته نیز نباید غافل شویم که آرمان سرمایهداری سوسیالیستی چین نیز ممکن است مانند نظریه «پایان تاریخ» فوکویاما سادهگرایانه و تقلیلگرایانه باشد.
چرا ممکن است آرمانگرایی سرمایهداری سوسیالیستی چین نیز سادهگرایانه باشد؟
امروز چینیها با بحرانهای داخلی متعددی مواجه هستند. چین در سالهای گذشته پیشرفتهای زیادی در زمینههای مختلف داشته و موفق شده دستاوردهای مهمی برای مردم خود به دست بیاورد. با این وجود امروز متفکران چینی با این سوال مواجه شدهاند که با این همه پیشرفت و دستاورد چه چیزی میتواند آنها را نجات بدهد؟ آنها دچار آشفتگی و سردرگمی هستند؛ در شرایط کنونی 68درصد مردم چین ملحد هستند. این درحالی است که بقیه مردم این کشور نیز چندمذهبی هستند و مذهبهایی مانند بودایی، کنفوسیوسی و مسیحی در این کشور رواج دارد. متفکران چینی این مشکل را متوجه شدهاند و به همین دلیل عنوان میکنند که باید یک نوع مسیحت چینی تولید کنند. با این وجود هنوز مشخص نیست که با چه شاخصهایی قرار است این اتفاق رخ بدهد.
چرا «آرمانگرایی آمریکایی فوکویاما» بهسمت «آرمانگرایی سرمایهداری سوسیالیستی چینی» حرکت کرد؟ چه اتفاقی رخ داد که این معادله تغییر کرد؟
در سالهای پس از نظریه فوکویاما فاصله طبقاتی در جامعه آمریکا به اوج خود رسید و شرایط به شکلی جلو رفت که در حدود50میلیون انسان در آمریکا زیر خط فقر زندگی میکنند. این جمعیت در حدود یکششم جمعیت کل آمریکا را دربر میگیرد. از سوی دیگر امید به زندگی و آینده در آمریکا کاهش پیدا کرده است. این سرنوشت کشوری است که بقیه کشورهای جهان به صورت عاشقانه به آن نگاه میکردند و آن را آرمانشهر خود میدانستند. حتی کشورهای کمونیستی نیز نگاه مثبتی به پیشرفتهای تکنولوژیک آمریکا داشتند و تنها با رویکرد سرمایهداری آمریکا مقابله میکردند. امروز دیگر برای کشورهای جهان آمریکا محور خوشبختی و امید به زندگی تلقی نمیشود. بهعنوان مثال بیل گیتس بدون هیچ ملاحظهای در کنار مردم عادی در صف همبرگر میایستد و در عین حال ثروت خود را در امور خیریه صرف میکند. در نتیجه نسلی که در آمریکا به نسل عشق معروف شده بود از بین رفته و دیگر آمریکا آرمانشهر خوشبختی بهشمار نمیرود. امروزجهان با فروپاشی اخلاقی مواجه شده، احساس خوشبختی در بین مردم جهان کاهش یافته، میزان خودکشیها و استفاده از مواد مخدر افزایش پیدا کرده و انسانها نسبت به هر زمان دیگری نسبت به یکدیگر بیعاطفه شدهاند. به همین دلیل نیز مردم جهان در مسیر بازگشت به دین قرار گرفتهاند.
چرا مردم جهان آرزوهای بر باد رفته خود را در بازگشت به دین جستوجو میکنند؟ دلیل این رویکرد را چه مسائلی میدانید؟
مردم جهان بهدنبال دینی هستند که هویت داشته باشد و بتواند هویت از دست رفته انسان تکنولوژیزده را به آنها بازگرداند. دینی که ریشه در ماورای طبیعت داشته باشد. متفکران سکولار و ماتریالیسم نیز در نهایت به دین رسیدند. بهعنوان مثال فویرباخ با محوریت انسان، دینی را توصیه میکرد که حکمت و عدالت در آن محوریت داشت. اگوست کنت نیز در پایان نظریه تجربهگرایانه خود دین را توصیه میکرد. این وضعیت در تفکرات دورکیم نیز وجود داشته است. همه این متفکران به دنبال خوشبختی انسان و معنا دادن به زندگی انسان بودهاند.
به شکل موردی وضعیت دولت پیشین و دولت فعلی آمریکا را چگونه ارزیابی میکنید؟
با به قدرت رسیدن اوباما دوباره لیبرال دموکراسی آمریکا و موضوع جهانیشدن مورد توجه قرار گرفت. این اتفاق دیری نپایید و پس از اوباما فردی مانند ترامپ در آمریکا به قدرت رسید که از نظریه امنیتی جرج بوش پسر تبعیت میکند. نکته قابل اهمیت در این زمینه این است که ترامپ با وضعیت جنگ بین امنیت و اقتصاد مواجه شده است. ظهور فاشیسم حتی در ژاپن نیز مشاهده میشود و به نظر میرسد گروههایی در این کشور به دنبال احیای امپراطوری ژاپنی قبل از جنگ جهانی دوم هستند. به نظر میرسد نوعی مکتب الحادی عدالتطلب تلاش میکند خود را بهعنوان پاردایم غالب در برخی از کشورهای جهان نشان بدهد.
این مکتب الحادی عدالتطلب تنها در غرب وجود دارد و یا اینکه کشورهای مشرقزمین را نیز درگیر کرده است؟
این مکتب اتفاقا از شرق به غرب منتقل شده است. نیچه در یکی از کتابهای خود عنوان میکند مسیحیت وجه آسیایی غرب است و یهودیت وجه غربی غرب است. اتفاقی که امروز در تحولات جهانی رخ داده این است که در مقابل افول تمدن غربی تمدن مشرقزمین در حال بیدارشدن است. مک لوهان در کتاب «رسانه پیام است» در دهه شصت عنوان میکند: «امروز شرق خواب است. ما با رسانههای خود شرق متمدن به خواب رفته را بیدار میکنیم. پس از اینکه شرق از خواب بیدار شود شب طولانی غرب آغاز خواهد شد.» در نتیجه رویکرد جابهجایی تمدنها آغاز شده است. این در حالی است که غرب هنوز هم میتواند لیبرال باشد اما شرق به دلیل عرفانیبودن نمیتواند چنین شرایطی داشته باشد.
در این جابهجایی تمدنها ایران چه جایگاهی دارد؟
متفکران غربی در معادلات خود در این زمینه حساب ویژهای روی ایران بازکردهاند. یکی از متفکران غربی به من میگفت: شما مانند چین و یا ژاپن پرکار نیستید. آنها معتقد هستند ایرانیان همواره دارای تفکر جهانی بودهاند و تمدنی پشت اسبی بهمعنای متحرک و خلاق داشتهاند. این برخلاف برخی تمدنها است که حالت ایستا و راکد دارند. به همین دلیل نیز ایران در موضوع جهانیشدن به دلیل ماهیت تمدن جهانی که دارد با آمریکا که به دنبال جهانیسازی است رقابت شدیدی خواهد داشت.
در دیدگاه شما در تحولات جهانی محوریت جدید با کشورهای شرق آسیا مانند چین و ژاپن است که موفق شدهاند آرمانشهر جدیدی غیر از آرمانشهر گذشته آمریکایی ایجاد کنند. آیا این جابهجایی تمدنها تنها به شرق آسیا خلاصه میشود و یا اینکه کشورهای خاورمیانه که به تمدن اسلامی موسوم هستند نیز در حال تغییر و تحول هستند؟
این مساله بسیار مهمی است. تمدن غربی در دههای اخیر به دنبال این بوده که تمدن شرق بازتولید تمدن غربی باشد. یکی از نشانههای این رویکرد نیز احیای بودائیسم است. این در حالی است که در شرایط کنونی دالایی لاما در هند و تبت با چالشهای جدی در زمینه اقناع پیروان خود مواجه شده است. کشور مهم دیگری که در این جابهجایی نقش مهمی ایفا میکند اندونزی است که موفق شده جایگاه خوبی برای خود به دست بیاورد و در عین حال بوداییسم به ابزاری در دست غرب برای نگهداشتن شرق تبدیل شده است اما در منطقه خاورمیانه نیز ایران نقش متمایزی نسبت به دیگر کشورهای منطقه دارد. ایران به دنبال اسلامی است که آموزههای حضرت محمد(ص) و حکمت حضرت علی(ع) در آن نقش محوری داشته باشند.
آیا این جابهجایی تمدنی تنها در حوزه دین صورت میگیرد و یا اینکه سایر حوزهها مانند حوزههای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی را نیز دربر میگیرد؟
هانتینگتون در نظریه «برخورد تمدنها» روی این موضوع تأکید دارد و معتقد است تمدن اسلامی در آینده داعیهای فراتر از آنچه تاکنون داشته در عرصه جهانی خواهد داشت و به همین دلیل مهمترین چالش تمدن مسیحیت و یهودیت در آینده تمدن اسلامی خواهد بود. این مسأله در حمله آمریکا به افغانستان و طرح هارتلند اسلامی نیز وجود داشت. متفکران غربی معتقد بودند اگر افغانستان از دست آمریکا خارج شود کشورهایی مانند ایران، چین هند و روسیه به هم نزدیکتر خواهند شد که این یک تهدید بزرگ برای کشورهای غربی و بهخصوص آمریکا خواهد بود. در نتیجه برای آمریکا و متحدانش کشور افغانستان به منزله هارتلند اسلامی شناخته میشود. تغییر و تحولات کنونی جهان همگی دارای پیچیدگیهای زیادی است و مانند یک بازی شطرنج است که هر حرکتی میتواند با واکنشهای مختلفی از سوی دیگران مواجه شود. با این وجود آنچه در این زمینه حائز اهمیت است این است که دیگر جنگی بین کشورها رخ نخواهد داد.
چرا جنگ نخواهد شد؟
امروز جهان با ظهور فاشیسم جدید مواجه شده است. با این وجود به دلیل وجود شبکههای اجتماعی و دوسویهبودن آنها امر سیاسی به امر اجتماعی تبدیل شده است. دیگر فردی مانند هیتلر نمیتواند به صورت مونولوگ با مردم جهان سخن بگوید، بلکه تحولات جهانی به سمتی در حال حرکت است که هر کنشی توسط شبکههای اجتماعی با واکنش مناسب مواجه خواهد شد. شبکههای اجتماعی با گردش آزاد اطلاعاتی که در بین افکار عمومی جهان به وجود آوردهاند امر سیاسی را به امر اجتماعی تبدیل کردهاند که اتفاق مهمی در عصر جدید به شمار میرود. هنگامی که امر سیاسی به امر اجتماعی تبدیل شده یعنی فضا برای گفتوگو و مفاهمه مهیاتر شده است. در نتیجه در چنین شرایطی لزومی به جنگ بین کشورها نیست. بدونشک این مهمترین دستاورد دهههای اخیر جهان بوده که شبکههای اجتماعی خطر جنگ را تا حدود زیاد کاهش دادهاند. هرچه درگیریها بیشتر در فضای اجتماعی جریان داشته باشد به همان میزان نرمتر و ملایمتر خواهد بود و هرچه درگیریها در فضای سیاسی و نظامی دنبال شود خطر جنگ افزایش پیدا میکند. این در حالی است که شبکههای اجتماعی با از بین بردن خطر جنگ برای انسان قرن بیستویک خدمت بزرگ به مردم جهان کردهاند.
انتهای پیام/*
کد مطلب: 2964