آمریکا خود اصلیترین عامل تنش و ناامنی در خلیجفارس است. کاخ سفید دهها سال است که پول هنگفتی از کشورهای جنوبی به بهانه تامین امنیت منطقه به جیب میزند.
وقتی بیش از 100 سال پیش رئیسعلی دلواری و همرزمانش در تنگستان در برابر استعمار انگلیس که آن روزها ابرقدرت جهان بود ایستادند، قسمنامهای را امضا کردند که در آن آمده است: «ای کلامالله گفتار مرا شاهد باش من به تو سوگند یاد میکنم که اگر انگلیسیها بخواهند بوشهر را تصرف کنند و به خاک وطن من تجاوز کنند، در مقام مدافعه برآیم و تا آخرین قطره خون من بر زمین نریخته است، دست از جنگ و ستیز با آنان نکشم و اگر غیر از این رفتار کنم، در شمار منکرین و کافرین به تو باشم و خدا و رسول از من بیزار شوند»، حتی تصور اینکه روزی ایران بتواند انگلیس را تحقیر و از موضعی برابر با آن برخورد کند، غیرممکن بود.
رخدادهای چند هفته اخیر در خلیجفارس و دریای عمان که انهدام پهپاد پیشرفته آمریکایی و توقیف نفتکش انگلیسی، شاخصترین آنهاست را میتوان نقطه عطفی در تحولات استراتژیک جهانی قلمداد و نباید به سادگی از کنار آنها عبور کرد.
با پایان جنگ جهانی دوم و غروب استعمار انگلیس که روزگاری خورشید در سرزمینهای تحت سیطرهاش غروب نمیکرد، آمریکا جای آن را گرفت. آنچه انگلیس و پس از آن آمریکا را تبدیل به ابرقدرتی جهانی کرد، قدرت دریایی آنان و تسلطشان بر دریاها بود.
«آلفرد تایر ماهان» افسر نیروی دریایی آمریکا و ژئواستراتژیست مشهور در کتاب خود با عنوان «تاثیر و نفوذ قدرت دریایی در تاریخ» بطور مبسوط به این قضیه پرداخته و نیروی دریایی را «کلید قدرت» جهان معرفی میکند؛ «دریاهای جهان بیش از آنکه سرزمینهای جهان را از هم جدا کنند آنها را به هم پیوند میدهند بنابراین تشکیل امپراتوریهای ماورای بحار و دفاع از آنها به قدرت تسلط بر دریا بستگی دارد.»
برای درک بهتر اهمیت رخدادهای اخیر در آبهای جنوبی کشورمان و تاثیرات عمیق و بلندمدت آن بر معادلات منطقهای و حتی جهانی، باید شناخت گستردهتر و دقیقتری از اهمیت زمینه و میدان مناقشه داشت.
برای کسب این درک باید به سراغ دریاها و مطالعه اهمیت آنها در روابط بینالملل، میزان قدرت و پشتوانه دیپلماسی کشورهای صاحب قدرت رفت. آمریکا در تاریخ خود، سه دوره دریایی را پشت سر گذاشته است. دوره نخست که صد ساله بود از 1790 تا 1890 طول کشید. دوره دوم تا سال 1945 یعنی پایان جنگ جهانی دوم ادامه داشت و دوره سوم تا کنون ادامه دارد.
نیروی دریایی آمریکا طی هر دوره ارتقا یافته و جایگاه آن در قدرت این کشور افزایش یافته است تا جایی که در دوره سوم، نیروی دریایی، تجهیزات و نیروهای هوایی و زمینی را نیز به خدمت گرفته و در عمل به پشتوانه دیپلماسی جهانی آمریکا مبدل شد. «دیپلماسی قایقهای توپدار» مربوط به دوره ابرقدرتی انگلیسیها بود و آمریکاییها «دیپلماسی دریایی» (naval diplomacy) را شکل دادند. نمونه اخیر استفاده از این ابزار در سیاست آمریکا، گسیل ناو هواپیمابر آبراهام لینکلن به خلیجفارس برای تهدید و ارعاب ایران بود که رسانههای بزرگ آمریکایی به عنوان بازوی تبلیغاتی این راهبرد، از آن به عنوان «دیپلماسی صدهزار تنی» (وزن این ناو) یاد کردند.
پیش از این استراتژیها بر «کنترل دریایی» و «کنترل دریاها» استوار بود اما استراتژیهای جدید تعریف متفاوتی ارائه کرده و بحث «قدرت از دریا» را پیش کشیدهاند. اکثریت جمعیت جهان در فاصله 90 کیلومتری از سواحل دریاها زندگی میکنند.
بر اساس استراتژی جدید، دریاها برای قدرت مسلط جهانی امن است و این قدرت میتواند هژمونی خود را از طریق سواحل با استفاده از ناوهای حامل نیروی هوایی و تفنگداران، بر هر سرزمینی تحمیل کرده و عمق کشورها را مورد تهدید قرار دهد. ناوهای هواپیمابر که هر کدام را میتوان شهری متحرک دانست که دهها هواپیما و هزاران تفنگدار را حمل میکنند، محصول این استراتژی هستند.
در اکتبر 2007 هر سه سرویس دریایی آمریکا یعنی نیروی دریایی، تفنگداران دریایی و گارد ساحلی در کالج جنگ نیروی دریایی ایالات متحده در نیوپورت رودآیلند، گرد هم آمدند تا جدیدترین استراتژی دریایی این کشور را به بحث گذاشته و تصویب کنند.
آخرین استراتژی دریایی این کشور در سال 1986 طرحریزی شده بود. در استراتژی جدید نکات مهم و قابل توجهی وجود دارد. این استراتژی با اشاره به وابستگی 90 درصد تجارت جهانی به دریاها، نیروی دریایی آمریکا را فراتر از معادلات نظامی و سیاسی معرفی کرده و آن را ضامن «سبک زندگی آمریکایی» و قدرت این کشور عنوان میکند.
چند روز پیش نشریه معتبر «فارین افرز» مقالهای جالب توجه به قلم «الن جیمز فرامهرز» منتشر کرد. عنوان مقاله چنین است؛ «چرا هنوز هم هرمز مهمترین گذرگاه استراتژیک جهان است و چرا باید آمریکا امنیت آن را تضمین کند». نویسنده از عبارت Chokepoint برای هرمز استفاده کرده است.
این یک عبارت سیاسی-نظامی است و به گذرگاهی در خشکی یا دریا گفته میشود که راه باریک شده و قابلیت انسداد دارد و آنکه بر چنین نقطهای مسلط باشد، حتی میتواند قدرتی بزرگتر را نیز شکست دهد. انگلیسیها در دوره استعمار، بر اغلب «گذرگاههای استراتژیک» دنیا تسلط داشتند.
فارین افرز با اشاره به عبور 90 درصد نفت تولید خلیجفارس و 20 درصد نیاز جهانی نفت از این هرمز، پهنای باریک (کمتر از 40 کیلومتر) و تسلط ایران بر آن را مخاطرهآمیز توصیف میکند؛ « امنیت تنگه در حال حاضر اهمیت دارد نه صرفا به دلیل تجارت؛ یک درگیری در هرمز قابلیت دارد فورانی را ایجاد کند که میتواند به سرعت در خلیجفارس گسترش یابد. دوم، میزان تجارتی که از طریق هرمز عبور میکند، با افزایش سطح درآمد نفت کشورهای ثروتمند در حاشیه خلیجفارس، به سرعت افزایش یافته است.
سرانجام، ایالات متحده به شدت در پایگاههای دریایی، در بحرین، قطر و جاهای دیگر سرمایهگذاری کرده است که فقط از طریق هرمز قابل دسترسی به دریا هستند. هرچقدر هم قیمت نفت کاهش یابد، تنگه هرمز با ارزشترین و آسیبپذیرترین نقطه برای تجارت و چالشهای دریایی باقی خواهد ماند.» نویسنده در پایان تاکید میکند که آمریکا باید ضامن امنیت خلیجفارس باشد.
اما واقعیت آن است که آمریکا خود اصلیترین عامل تنش و ناامنی در خلیجفارس است. کاخ سفید دهها سال است که پول هنگفتی از کشورهای جنوبی به بهانه تامین امنیت منطقه به جیب میزند.
امنیت و آرامش دائمی در خلیجفارس یعنی پایان دوشیدن اعراب و چنین وضعیتی به هیچ عنوان برای آمریکاییها مطلوب نیست. سؤال جدی این روزها در میان کشورهای حاشیه خلیجفارس این است که آمریکایی که نمیتواند از پهپاد پیشرفته و گرانقیمت خود محافظت کند، چگونه میخواهد از ما محافظت کند؟! پس نتیجه آن همه پول و امتیازی که دادیم چه شد؟ بهترین پاسخ را شاید بتوان از زبان حسنی مبارک شنید که گفته است: «آن کس که خود را با آمریکاییها بپوشاند، برهنه خواهد بود.»
اواخر خردادماه که نفتکش کوکوئا در منطقه مورد حمله قرار گرفت، ارتش آمریکا فیلمی مبهم را منتشر کرده و مدعی شد نیروهای ایرانی در حال جدا کردن یک مین منفجر نشده از بدنه نفتکش بودهاند. بیایید فرض را بر صحت ادعای آنها بگذاریم. اگر چنین باشد، باید از آمریکاییها پرسید که شما صدها میلیارد دلار از کشورهای منطقه دوشیدید و این همه ناو و هواپیما و تفنگدار به خلیجفارس آوردید که از عملیات ایران فقط فیلمبرداری کنید؟! اگر راست میگویید پس چرا عکسالعملی نشان ندادید؟
در بیچارگی و درماندگی آمریکا همین بس که در خفا انگلیس را تحریک میکند و فریب میدهد تا متعرض نفتکش ایرانی شود و وقتی ایران در تنگه هرمز پاسخ خباثت انگلیس را میدهد، آمریکاییها جز بیانیه دادن و محکوم کردن، کار دیگری از دستشان ساخته نیست چرا که میدانند چماق آنها یعنی همان ناوهای عظیمالجثه که به پشتوانه آن سیاست خود را پیش میبردند، امروز به اهدافی بزرگ و در دسترس و در واقع پاشنه آشیل آنها تبدیل شده که در صورت هرگونه حماقتی میتواند گورستان دستهجمعی نظامیان آمریکا شود.
رهبر معظم انقلاب اسلامی چهار سال پیش (16 اردیبهشت 1394) فرمودند؛ « چرا تهدید میکنند؟ چرا غلط زیادی میکنند؟ میگویند اگر چنین نشود، چنان نشود، ممکن است ما حمله نظامی به ایران بکنیم؛ اوّلاً که غلط میکنید؛ ثانیاً من در زمان رئیسجمهور قبلی آمریکا - آنوقت هم تهدید میکردند - گفتم دوران بزنودررو تمام شده؛ اینجور نیست که شما بگویید میزنیم و درمیرویم؛ نخیر، پاهایتان گیر خواهد افتاد و ما دنبال میکنیم. اینجور نیست که ملّت ایران رها کند کسی را که بخواهد به ملّت ایران تعرّضی بکند؛ ما دنبال خواهیم کرد.» پایان دوران بزن و در رو، فقط مربوط به میدان نظامی نیست.
تشدید جنگ اقتصادی آمریکا علیه مردم ایران و توقیف نفتکش ایرانی نیز در همین چارچوب است. سر و صدا و شماتتهای داخلی امروز در آمریکا و انگلیس، نشان میدهد کم کم دارد حساب کار دستشان میآید.
«نابود نخواهیم شد»؛ این شعار ناوهواپیمابر آبراهام لینکلن با چیزی حدود 5700 نیروست. دیپلماسی صدهزار تنی آمریکا که برای مرعوب کردن ایران راهی منطقه شده بود، در دریای عرب لنگر انداخته و اخیراً یکی از افسرانش هم گم شده! اوضاع منطقه و رفتار آمریکاییها نشان میدهد، چندان هم به شعاری که برای دیپلماسی سنگینوزن خود انتخاب کردهاند باور ندارند و البته این عاقلانه است.